همچون نسیم بر تن و جانم وزید و رفت
همچون نسیم بر تن و جانم وزید و رفت
ما را چو گل دمی به سوی خود کشید و رفت
بر دفتر خیال پریشان من شبی
با کِلکِ عشق، خطّ تمنا کشید و رفت
در آسمان خاطرم آن اختر امید
دردا که چون شهاب طلایی دوید و رفت
برگو، خدای را، به دیارِ که می دمد
آن صبح کاذبی که به شامم دمید و رفت
یادِ شکیب سوزِ تو - ای آشنا - شبی
در موج عطرِ بستر من آرمید و رفت
در آفتاب لطف تو تا دیگری نشست
چون سایه عاشق تو به کنجی خزید و رفت
ترسم چو باز آیی و پرسم ز عشق خویش
گویی چو شور مستی ام از سر پرید و رفت
سیمین! اگرچه رفت و تو تنها شدی ولیک
این بس که در دلت شرری آفرید و رفت...
#عاشقانه
#خاصترین
ما را چو گل دمی به سوی خود کشید و رفت
بر دفتر خیال پریشان من شبی
با کِلکِ عشق، خطّ تمنا کشید و رفت
در آسمان خاطرم آن اختر امید
دردا که چون شهاب طلایی دوید و رفت
برگو، خدای را، به دیارِ که می دمد
آن صبح کاذبی که به شامم دمید و رفت
یادِ شکیب سوزِ تو - ای آشنا - شبی
در موج عطرِ بستر من آرمید و رفت
در آفتاب لطف تو تا دیگری نشست
چون سایه عاشق تو به کنجی خزید و رفت
ترسم چو باز آیی و پرسم ز عشق خویش
گویی چو شور مستی ام از سر پرید و رفت
سیمین! اگرچه رفت و تو تنها شدی ولیک
این بس که در دلت شرری آفرید و رفت...
#عاشقانه
#خاصترین
۶.۷k
۰۳ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.