از جایی به بعددیگه بیخیال همه چی میشی و به خودت میگی هر چ
از جایی به بعددیگه بیخیال همه چی میشی و به خودت میگی هر چی شد ،شد...دیگه مهم نیست که هر چی انتظار کشیدم و اهمیت دادم،از یه جایی به بعد فقط روزاتو میگذرونی به هر نحوی که شده...دیگه کمتر به خودت اهمیت میدی،
کم تر تو جمع های شلوغ میری
کم تر سعی میکنی که به بقیه توضیح بدی حالت چطوره...
کمتر حرف میزنی ،بیشتر محو میشی و سکوت میکنی،نمیدونم شاید از یه جایی به بعد میمیری و خودت خبر نداری...همون جایی که کلی ذوق داشتی و یکدفعه همه چی تموم شد و تو همون لحظه جا موندی...
دیگه اهمیت نمیدی که لباس نو بخری یا با دوستات بری بیرون و خوش گذرونی کنی...
دیگه اهمیت نمیدی که فلان ارایش و تیپ بهت میاد یا نه...از یه جایی به بعد یه جور میگذرونی...
دیگه برات اهمیتی نداره تویی که هیچوقت درساتو کم نمیگرفتی استاد میخواد حذفت کنه یا نه...
بیخیال تمام هیجان های زندگیت میشی و برات مهم نیست چی پیش روت هست...
نمیدونم اسمشو چی بذارم،نمیدونم خوبه یا بد...
ولی یه حسی بین آلزایمر و مردن هست...
دلت میخواد خوب شی ولی نمیتونی،دلت میخواد ادم سابق شی ولی خیلی سخته شدنش...
زندگی تکراری رو ادامه میدی و هر روزتو تقریبا یه جور میگذرونی ...
از یه جایی به بعد دنبال تنوع نمیگردی
همینکه تو خودت باشی و بقیه بهت کاری نداشته باشن کافیه...
همینکه مزاحم لحظه های تکراریت نشن کافیه...
از بدیه این حال اینه که دیگه اون ادم مهربون و صبور نیستی،دیگه کم طاقت میشی و زود عصبی میشی و از کوره در میری،دست خودت نیست
دلت میخواد که تنها باشی و از بقیه فاصله بگیری..
بعضی وقتا از یه جایی به بعد دلت یه امید میخواد
یه چیزی که تو رو برگردونه به قبل همون سکانس زندگی که بعدش دیگه زندگی تموم شد و فقط ادامه دادنش موند...
همه ی لحظه ها میگذره
ولی بعضی لحظه های زندگی جون ادم به لب میاد تا بگذره...
امیدوارم ذوق و شوق برگرده به زندگی تکراری این ادما،خیلی سخته که بی تفاوت بشه معنای زندگی...
ادمی که بدون عشق روزاش بگذره
مثه یه شخصی میمونه که مُرد ولی هنوزم نفس میکشه...
منظور از عشق ترجیحا جنس مخالف نیست
عشق به خانواده و خدا از همه چیز بالاتره...
زندگی خیلی زیباتر از اونی هست که فکر میکنیم...
#ایمان_سوادکوهی
کم تر تو جمع های شلوغ میری
کم تر سعی میکنی که به بقیه توضیح بدی حالت چطوره...
کمتر حرف میزنی ،بیشتر محو میشی و سکوت میکنی،نمیدونم شاید از یه جایی به بعد میمیری و خودت خبر نداری...همون جایی که کلی ذوق داشتی و یکدفعه همه چی تموم شد و تو همون لحظه جا موندی...
دیگه اهمیت نمیدی که لباس نو بخری یا با دوستات بری بیرون و خوش گذرونی کنی...
دیگه اهمیت نمیدی که فلان ارایش و تیپ بهت میاد یا نه...از یه جایی به بعد یه جور میگذرونی...
دیگه برات اهمیتی نداره تویی که هیچوقت درساتو کم نمیگرفتی استاد میخواد حذفت کنه یا نه...
بیخیال تمام هیجان های زندگیت میشی و برات مهم نیست چی پیش روت هست...
نمیدونم اسمشو چی بذارم،نمیدونم خوبه یا بد...
ولی یه حسی بین آلزایمر و مردن هست...
دلت میخواد خوب شی ولی نمیتونی،دلت میخواد ادم سابق شی ولی خیلی سخته شدنش...
زندگی تکراری رو ادامه میدی و هر روزتو تقریبا یه جور میگذرونی ...
از یه جایی به بعد دنبال تنوع نمیگردی
همینکه تو خودت باشی و بقیه بهت کاری نداشته باشن کافیه...
همینکه مزاحم لحظه های تکراریت نشن کافیه...
از بدیه این حال اینه که دیگه اون ادم مهربون و صبور نیستی،دیگه کم طاقت میشی و زود عصبی میشی و از کوره در میری،دست خودت نیست
دلت میخواد که تنها باشی و از بقیه فاصله بگیری..
بعضی وقتا از یه جایی به بعد دلت یه امید میخواد
یه چیزی که تو رو برگردونه به قبل همون سکانس زندگی که بعدش دیگه زندگی تموم شد و فقط ادامه دادنش موند...
همه ی لحظه ها میگذره
ولی بعضی لحظه های زندگی جون ادم به لب میاد تا بگذره...
امیدوارم ذوق و شوق برگرده به زندگی تکراری این ادما،خیلی سخته که بی تفاوت بشه معنای زندگی...
ادمی که بدون عشق روزاش بگذره
مثه یه شخصی میمونه که مُرد ولی هنوزم نفس میکشه...
منظور از عشق ترجیحا جنس مخالف نیست
عشق به خانواده و خدا از همه چیز بالاتره...
زندگی خیلی زیباتر از اونی هست که فکر میکنیم...
#ایمان_سوادکوهی
- ۲۷.۱k
- ۰۸ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط