گفتم که لبی تازه کنم از لب قندت

گفتم که لبی تازه کنم از لب قندت
یکباره دلم جست بر آن موی کمندت

در سینه کش قد تو از پا ننشستم
ای حسرت البرز در اندام بلندت

دیوانه تر از آنچه که بودید من هستم
صدپاره تر از آنچه که دیدید گسستم

باشیوه ی چشمان تو در جنگ و گریزم
در حسرت دیدار تو از پا ننشستم

امروز خزان است و دلم فکر بهار است
آن چیز که در سینه ی ما نیست قرار است

دریاب مرا ای نفست باد سحرگاه
آه دل ما بر نفس درد سوار است

بگذار غزل تازه شود در نفس تو
مرغیم و اسیریم چنین در قفس تو

دریای منی ای نفست آیه ی روشن
ماییم در این بحر، کف و خار و خس تو..
💜
دیدگاه ها (۰)

#وقت_سلام✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا ا...

نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤ ❤  ❣️پروردگارم❣️رفیق قدیمی کا...

.🔴دکتر آمریکایی به خانه‌ات برگرد !🔹️تیتر بالا یکی از شعار‌ ن...

❇یادم هست کلاس چهارم٬ توی کتاب فارسیمون یک پسر هلندی بود که ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط