ⓦⓘⓝⓚ p7
ⓦⓘⓝⓚ p7
یونگی:جیمین سویچ ماشینتو بده دیگه وقت ملاقات داره میشه
جونگکوک:میخوای بری ملاقات کی
یونگی:دوستم
جونگکوک:وات فاک جیمین چندتا دوست داری
جیمین:به توچه
جونگکوک:جیمین باید به داداشت همه چیزو بگی
جیمین:من ترو بزرگ کردم میخوای اتو بگیری ازم
جونگکوک:اوکی لو رفتم مین میرم بیرون
جیمین:کدوم گوری میخوای بری
جونگکوک:وای جیمین من که جای بدی نمیرم
جیمین:هفته قبلی یه بار از تو بار اوردمت یه بارم از تو کلوپ
جونگکوک:ولی بار و کلوپ که از ساعت هشت به بعد بازه
جیمین:قبل ساعت ده اینجا باش
جونگکوک:شما هم قبل ساعت ده از خونه برو بیرون
جیمین:این خونه به نام منم هست
جونگکوک:اوکی
جونگکوک از خونه بیرون میره جیمین هم ظرف هارو جمع میکنه میشوره همراه یونگی سوار ماشین شد به سمت بیمارستان رفتن
جیمین:یونگی فکر کنم الان دکتر باشه
یونگی:اره هست
تمام راه حرفی بینشون رو و بدل نشد دوتاشون در سکوتی غمگین رفته بودن وقتی به بیمارستان رسیدن یونگی پیاده شد جیمین ولی توی ماشین بود فکرش درگیر یونگی بود اون عاشقش بود خیلی وقت اما یونگی اونو نمیخواست چون اون عاشق هوسوک شده بود بعد چند دقیقه پیاده شد توی بیمارستان رفت
بوسان ساعت 17:45
جیمین توی اتاقش بود برگهای برداشت میخواست نامهای برای یونگی بنویسه یه برگه کامل رو نوشت اما تهش به گریه خودش خطم شد دیگه دست از نوشتن برداشت به سمت WC رفت صورتشو شست بیرون اومد
یونگی:چت شد سریع رفتی WC
جیمین:هیچی
یونگی:توی خونت چیزی برای خوردن نداری
جیمین:نه میخوای میرم بگیرم
یونگی:نه نمیخواد
جیمین:باشه ولی توی یخچال بونگاوپنگ هست میخوای بخور
یونگی:اها
3 هفته بعد
یونگی:ینی چی غیر ممکنه
Like 16
دعا کنین امتحان دینی رو خوب بدم تاحالا دینی از 14 بالا تر نگرفتم
یونگی:جیمین سویچ ماشینتو بده دیگه وقت ملاقات داره میشه
جونگکوک:میخوای بری ملاقات کی
یونگی:دوستم
جونگکوک:وات فاک جیمین چندتا دوست داری
جیمین:به توچه
جونگکوک:جیمین باید به داداشت همه چیزو بگی
جیمین:من ترو بزرگ کردم میخوای اتو بگیری ازم
جونگکوک:اوکی لو رفتم مین میرم بیرون
جیمین:کدوم گوری میخوای بری
جونگکوک:وای جیمین من که جای بدی نمیرم
جیمین:هفته قبلی یه بار از تو بار اوردمت یه بارم از تو کلوپ
جونگکوک:ولی بار و کلوپ که از ساعت هشت به بعد بازه
جیمین:قبل ساعت ده اینجا باش
جونگکوک:شما هم قبل ساعت ده از خونه برو بیرون
جیمین:این خونه به نام منم هست
جونگکوک:اوکی
جونگکوک از خونه بیرون میره جیمین هم ظرف هارو جمع میکنه میشوره همراه یونگی سوار ماشین شد به سمت بیمارستان رفتن
جیمین:یونگی فکر کنم الان دکتر باشه
یونگی:اره هست
تمام راه حرفی بینشون رو و بدل نشد دوتاشون در سکوتی غمگین رفته بودن وقتی به بیمارستان رسیدن یونگی پیاده شد جیمین ولی توی ماشین بود فکرش درگیر یونگی بود اون عاشقش بود خیلی وقت اما یونگی اونو نمیخواست چون اون عاشق هوسوک شده بود بعد چند دقیقه پیاده شد توی بیمارستان رفت
بوسان ساعت 17:45
جیمین توی اتاقش بود برگهای برداشت میخواست نامهای برای یونگی بنویسه یه برگه کامل رو نوشت اما تهش به گریه خودش خطم شد دیگه دست از نوشتن برداشت به سمت WC رفت صورتشو شست بیرون اومد
یونگی:چت شد سریع رفتی WC
جیمین:هیچی
یونگی:توی خونت چیزی برای خوردن نداری
جیمین:نه میخوای میرم بگیرم
یونگی:نه نمیخواد
جیمین:باشه ولی توی یخچال بونگاوپنگ هست میخوای بخور
یونگی:اها
3 هفته بعد
یونگی:ینی چی غیر ممکنه
Like 16
دعا کنین امتحان دینی رو خوب بدم تاحالا دینی از 14 بالا تر نگرفتم
۵.۲k
۱۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.