فیک ماه شب من
فیک ماه شب من
Part: 2
کوک: باش حالا خب منم ی ویسکی صدرصد میخوام
ا. ت: بله الان میارم خدمتتون
ویو ا. ت
اصن از لباسای امروز خوشم نمیاد خیلی بازه دامنش تا پایین لباس زیرمه و این منو معذب میکنه
باصدای پسره به خودم اومدمو سفارشو بردم پیش اون دوتا پسر (منظورش کوک وته هس)
ا. ت: بفرمایین
ته: ممنون
کوک:(نگاهش رو دوباره رو ا. ت زوم کرده و محوش شده بود)
ویوکوک
واقعا دختر خوشگلیه دوست دارم امشب زیرم جون بده
و ویسکی رو تو ی نفس بالا کشید
بعداز دوساعت تلفن ته زنگ خورد و برداشت
ته: باشه..... باشه الان میام
کوک من باید برم تو هم زود برگرد. خونه
کوک: باش خدافظ
خدارو شکر ته هم رف دیگه کارم راحت تره بعد یکساعت دیدم دارن بار رو میبندن و اون دختره هم داره میره خونش منم از فرصت استفاده کردمو به یکی از بادیگاردام اشاره کردم که اونو بیهوش کنه و به سمت یکی از عمارتام که وسط جنگل بود رفتیم یکم طول کشید ولی ارزششو داره
وقتی رسیدیم بردمش به یکی از اتاقا و گذاشتمش رو تخت و بعد دراومدمو درو قفل کردم ممکنه فرار کنه و خودمم خسته بودم و رفتم تو اتاق خودم بخوابم وقتی رو تخت دراز کشیدم زیاد طول نکشید که خوابم برد....... سیاهی..
ویو ا. ت
واقعا خسته بودم و واسه فردا راحت میتونستم بخوابم
تو راه خونه بودم که یکی اومد از پشت دستمال گرف رو صورتم و منم خیلی تلاش کردم که دسمالو از صورتم بردارم ولی زور من کجا و زور اون کجا که دیگه هیچی نفهمیدمو سیاهی........
وقتی چشامو باز کردم دیدم تو ی اتاقم که تمش طوسی و سفیدوسیاه بود پاشدم و رفتم سمت در که دیدم قفله هر چقدر زدم کسی نیومد و منم منصرف شدم و رفتم نشستم ی گوشه ی تخت بعد از نیم ساعت در باز شدو ی خدمت کار اومد و ی سینی دستش بود که توش ابو کیک بود گذاشت رو تختو رفتو درم قفل کرد منم گشنم بود رفتم ازون کیک یکم خوردمو ابو کامل سر کشیدم که پنج دیقه بعد احساس.....
Part: 2
کوک: باش حالا خب منم ی ویسکی صدرصد میخوام
ا. ت: بله الان میارم خدمتتون
ویو ا. ت
اصن از لباسای امروز خوشم نمیاد خیلی بازه دامنش تا پایین لباس زیرمه و این منو معذب میکنه
باصدای پسره به خودم اومدمو سفارشو بردم پیش اون دوتا پسر (منظورش کوک وته هس)
ا. ت: بفرمایین
ته: ممنون
کوک:(نگاهش رو دوباره رو ا. ت زوم کرده و محوش شده بود)
ویوکوک
واقعا دختر خوشگلیه دوست دارم امشب زیرم جون بده
و ویسکی رو تو ی نفس بالا کشید
بعداز دوساعت تلفن ته زنگ خورد و برداشت
ته: باشه..... باشه الان میام
کوک من باید برم تو هم زود برگرد. خونه
کوک: باش خدافظ
خدارو شکر ته هم رف دیگه کارم راحت تره بعد یکساعت دیدم دارن بار رو میبندن و اون دختره هم داره میره خونش منم از فرصت استفاده کردمو به یکی از بادیگاردام اشاره کردم که اونو بیهوش کنه و به سمت یکی از عمارتام که وسط جنگل بود رفتیم یکم طول کشید ولی ارزششو داره
وقتی رسیدیم بردمش به یکی از اتاقا و گذاشتمش رو تخت و بعد دراومدمو درو قفل کردم ممکنه فرار کنه و خودمم خسته بودم و رفتم تو اتاق خودم بخوابم وقتی رو تخت دراز کشیدم زیاد طول نکشید که خوابم برد....... سیاهی..
ویو ا. ت
واقعا خسته بودم و واسه فردا راحت میتونستم بخوابم
تو راه خونه بودم که یکی اومد از پشت دستمال گرف رو صورتم و منم خیلی تلاش کردم که دسمالو از صورتم بردارم ولی زور من کجا و زور اون کجا که دیگه هیچی نفهمیدمو سیاهی........
وقتی چشامو باز کردم دیدم تو ی اتاقم که تمش طوسی و سفیدوسیاه بود پاشدم و رفتم سمت در که دیدم قفله هر چقدر زدم کسی نیومد و منم منصرف شدم و رفتم نشستم ی گوشه ی تخت بعد از نیم ساعت در باز شدو ی خدمت کار اومد و ی سینی دستش بود که توش ابو کیک بود گذاشت رو تختو رفتو درم قفل کرد منم گشنم بود رفتم ازون کیک یکم خوردمو ابو کامل سر کشیدم که پنج دیقه بعد احساس.....
- ۳.۰k
- ۱۴ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط