روز و شب آرزوی من این است
روز و شب آرزوی من این است
روز و شب چهره ی تو را دیدن
زندگی لذتش به یک چیز است
روبروی تو چای نوشیدن
دستهایم اگر چه کوتاه است
از نخیل بلند خرماهات
توی کافه ولی چه می چسبد
چای با طعم تازه ی لبهات*
توی کافه نشسته بودیم و
مات آن چشم و آن دهان بودم
لب به لب می شدی تو با چایت
کاش من جای استکان بودم
کافه می رفت رو به تاریکی
تا که شال ات عقب عقب می رفت
چشمهایم به سمت لبهایت
دستهایم به سمت شب می رفت
تا که چشمم به چهره ات زل زد
حس و حال پلنگی ام گل کرد
دادم از دست اختیارم را
باز هم پنجه های من هل کرد
راوی قصه های تکراری
باز هم در پی شکستم بود
بر خلاف خیال ها اما
ماه این بار توی دستم بود
مثل یک وحشی ندید بدید
پنجه هایم به سمت خال ات رفت
بوسه آماده بود تا اینکه
دستهایت به سمت شال ات رفت
شال افتاده روی موهایت
کافه را مثل روز، روشن کرد
راوی قصه های تکراری
نیشخندی حواله ی من کرد
#بهزادنجفی
روز و شب چهره ی تو را دیدن
زندگی لذتش به یک چیز است
روبروی تو چای نوشیدن
دستهایم اگر چه کوتاه است
از نخیل بلند خرماهات
توی کافه ولی چه می چسبد
چای با طعم تازه ی لبهات*
توی کافه نشسته بودیم و
مات آن چشم و آن دهان بودم
لب به لب می شدی تو با چایت
کاش من جای استکان بودم
کافه می رفت رو به تاریکی
تا که شال ات عقب عقب می رفت
چشمهایم به سمت لبهایت
دستهایم به سمت شب می رفت
تا که چشمم به چهره ات زل زد
حس و حال پلنگی ام گل کرد
دادم از دست اختیارم را
باز هم پنجه های من هل کرد
راوی قصه های تکراری
باز هم در پی شکستم بود
بر خلاف خیال ها اما
ماه این بار توی دستم بود
مثل یک وحشی ندید بدید
پنجه هایم به سمت خال ات رفت
بوسه آماده بود تا اینکه
دستهایت به سمت شال ات رفت
شال افتاده روی موهایت
کافه را مثل روز، روشن کرد
راوی قصه های تکراری
نیشخندی حواله ی من کرد
#بهزادنجفی
- ۲.۴k
- ۱۷ فروردین ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط