𝙱𝚕𝚘𝚘𝚍𝚢 𝚋𝚕𝚘𝚘𝚍
𝙱𝚕𝚘𝚘𝚍𝚢 𝚋𝚕𝚘𝚘𝚍
𝙿𝚊𝚛𝚝𝟻
چند ساعت بود که من داشتم گریه میکردم ولی اون نه اون فقط یجا نشسته شده بود که رفتم یغشو گرفتم
+همشش تقصیرر توعههه چرا مواظبشونن نبودیییی اگ منو نمیبردییی الانن زنده بودننن بیشرفففف چطورییی اینقددرر بی تفاوتیی کاشکی اون روز عملتت نمیکردمم میمرییی پسفدرت
داشتم میگفتم که دیدم به صورت مشکوکی داره به پشت سرم نگاه میکنه به اونجایی نگاه کردم که چشمش بود ولی کسی نبود ولی یکم بد چشمم خورد به چهار مفر دوتا زن و دوتا مرد ک خپدشونو پوشوندنو دارن سوجو میخورن حتجو واج نگاشون کردم و اومد نزدیکم ترسیدم ک درگوشم گفت
_به گریه کردن ادامه بده مشکوک میزنی
هر چقدم ک گریم از شوک بند اومده بود گریه کردم تا تموم شع تموم شد بارون شدیدی میومد خیلی شدید سوار ماشین شدم هرچی بش میگفتم جواب نداد ک رفتی خونه رفتم تو اتاقم نمیتونستم درکش کنم لباسمو باز کردم فقط دامن پوشیده بودم ک در باز شد یونگی بدون توجه به موقیتم اومدتو میخواستم جیغ بزنم ک دهنمو بست
_از این به بعد به حرفای منگوش میکنی بی خودو بی جهت نمیری تو اتاقت اگ تو اتاق یواشکی خفتت کنن چی؟مسئولیتد با منه
دستشو از رو دهنم برداشت و منتظر واکنشم بود
+مادر پدرم زندن؟
_اره همشون زندن
انگار یه بار سنگین از روی دوشام برداشته شد خیلی خوشحال شدم(نمیگم میپره تو بغلش کور خوندی😒)
+چرا بهم نگفتی ؟
_که طبیعی نقش بازی کنی
+میشه بری؟
_اگ..
+از پشت در باهات حرف میزنم تا بفهمی زندم... میخوام لباس عوض کنم
_(بدون اینکه به بپنت نگا کنه)اوو من حواسم نبود ببخشید
رفت بیرون همینجوری داشتی عددارو بلند میشمردی تا بفهمه زنده ای
+۵۸،۵۹,۶۰,۶۱,۶۲خبب تموم شددد میتونی بیای
اومد تو و نشست کنارت
+تا کی اینجا میمونی؟
_تا همیشه دیکه هم نمیتونی کنار بقیه با من درباره چیزای شخصی حرف بزنی واسه همین جوابتو نمیدادم نباید کسی بفهمه ک پدرو مادرامون زندن(خیلی اروم در گوشی حرف میزد)
هر دو اروم حرف میزدین
+کی میتونم پدرو مادرمو ببینم؟
_میدونم دلتنگشی ولی فعلا نمیشه منم نمیبینمشون
+باشه میگممن خوابممیاد میخوام بخوابم
_باشه
یونگی رفت نشست روی مبل و تورو نگاه کرد
+نمیخوای بری؟
_باید حواسم بهت باشه
+خب نمیتونی بخوابی ک...
𝙿𝚊𝚛𝚝𝟻
چند ساعت بود که من داشتم گریه میکردم ولی اون نه اون فقط یجا نشسته شده بود که رفتم یغشو گرفتم
+همشش تقصیرر توعههه چرا مواظبشونن نبودیییی اگ منو نمیبردییی الانن زنده بودننن بیشرفففف چطورییی اینقددرر بی تفاوتیی کاشکی اون روز عملتت نمیکردمم میمرییی پسفدرت
داشتم میگفتم که دیدم به صورت مشکوکی داره به پشت سرم نگاه میکنه به اونجایی نگاه کردم که چشمش بود ولی کسی نبود ولی یکم بد چشمم خورد به چهار مفر دوتا زن و دوتا مرد ک خپدشونو پوشوندنو دارن سوجو میخورن حتجو واج نگاشون کردم و اومد نزدیکم ترسیدم ک درگوشم گفت
_به گریه کردن ادامه بده مشکوک میزنی
هر چقدم ک گریم از شوک بند اومده بود گریه کردم تا تموم شع تموم شد بارون شدیدی میومد خیلی شدید سوار ماشین شدم هرچی بش میگفتم جواب نداد ک رفتی خونه رفتم تو اتاقم نمیتونستم درکش کنم لباسمو باز کردم فقط دامن پوشیده بودم ک در باز شد یونگی بدون توجه به موقیتم اومدتو میخواستم جیغ بزنم ک دهنمو بست
_از این به بعد به حرفای منگوش میکنی بی خودو بی جهت نمیری تو اتاقت اگ تو اتاق یواشکی خفتت کنن چی؟مسئولیتد با منه
دستشو از رو دهنم برداشت و منتظر واکنشم بود
+مادر پدرم زندن؟
_اره همشون زندن
انگار یه بار سنگین از روی دوشام برداشته شد خیلی خوشحال شدم(نمیگم میپره تو بغلش کور خوندی😒)
+چرا بهم نگفتی ؟
_که طبیعی نقش بازی کنی
+میشه بری؟
_اگ..
+از پشت در باهات حرف میزنم تا بفهمی زندم... میخوام لباس عوض کنم
_(بدون اینکه به بپنت نگا کنه)اوو من حواسم نبود ببخشید
رفت بیرون همینجوری داشتی عددارو بلند میشمردی تا بفهمه زنده ای
+۵۸،۵۹,۶۰,۶۱,۶۲خبب تموم شددد میتونی بیای
اومد تو و نشست کنارت
+تا کی اینجا میمونی؟
_تا همیشه دیکه هم نمیتونی کنار بقیه با من درباره چیزای شخصی حرف بزنی واسه همین جوابتو نمیدادم نباید کسی بفهمه ک پدرو مادرامون زندن(خیلی اروم در گوشی حرف میزد)
هر دو اروم حرف میزدین
+کی میتونم پدرو مادرمو ببینم؟
_میدونم دلتنگشی ولی فعلا نمیشه منم نمیبینمشون
+باشه میگممن خوابممیاد میخوام بخوابم
_باشه
یونگی رفت نشست روی مبل و تورو نگاه کرد
+نمیخوای بری؟
_باید حواسم بهت باشه
+خب نمیتونی بخوابی ک...
۱۳.۶k
۳۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.