𝙱𝚕𝚘𝚘𝚍𝚢 𝚋𝚕𝚘𝚘𝚍
𝙱𝚕𝚘𝚘𝚍𝚢 𝚋𝚕𝚘𝚘𝚍
𝙿𝚊𝚛𝚝𝟼
_ولی من باید ببینم ک زنده ای
میخواستم بهش بگم بیاد کنارم بخوابه ولی.. ولی فکرای بدی میکرد
+خب..ینی میخوای بیدار بمونی؟
_مجبورا
خب چه تشکالی داشت اگه بهش میگفت باهم بخوابن اون درک میکرد ا.ت فقط به فکرش بود و معذب میشد ک یکی نگاهش کنه اصلانم احساس امنیت نداشت هرچند ک چند نفر پشت در بودن ولی شاید اوناهم ک پست در ایستاده بودن اونارو میکشتن
پس با خودش فکر کرد :اشکلی نداره اگ بگم بهش اره اگ کاریم میخواست بکنه الان میکرد چون موقعیتشو داشت پس میگم
تو اون سکوت ا.ت کیلید قفل سکوتو پیدا کردو با این حرفه شوکه کننده برای یونگی قفلو باز کرد
+میگم می..میخوای کناره من بخوابی؟
_چ..چی؟کنار تو؟
+خبب مثلا میتونی یه نخ وصل کنی به دستامون تا بفهمی من زندم یا دستتو بزاری رو دستم یا..
_ن ن اینجوری بهتره
+خیاه خب خسته شدی بیا ما مثل دوستیم همبازی هم بودیم پس میتونیم به هم اعتماد کنیم
با این حرف یونگی میخواست در قلبشو به روی ا.ت باز کنه و ا.ت و مالک قلبش کنه ولی حیف که اعتماد بنفسشو نداشت حس میکرد اگ جرعت به خرج بده و به ات بگه اون قبول نمیکنه بعدشم خیلی یهویی میشد اونا چند سال بود همو نمیشناختن پس چرا میگفت..
ات خوابیدو یونگی ساعت ها بیدار موندتا اینکه پلکای میرفت رو هم که تا یادش میوفتاد تو چه موقعیتیه بیدار مشد ولی باز سرش خم میشد با خودش میگفت راس میگه ما دوستای بچگیم
بنظرش اشکالی نداشت میخواست امتخانش کنه میخواست مرحله به مرحلشم پیش بره بلند شد و به ات ک پشتش طرف بود هیره شد پتو رو کشید انورو بدن ات رو دید ک مثل نینیا جم شده بود دراز کشیدو پتو رو اروم رو خودش داد سرش رو گذاشت رو بالشت پشت به ات میتونست بوی عطر خوش بوی موهاش ا.ت رو بو کنه خیلی بوی خوبی میداد بهترین بوییبچد کمیتونست حس کنه میگفت چزا از بوش عطر نمیسازنذاز یه طرفم دلش میخواست تنهاکسی باشه ک ایم بورو حس میکنه دستشو دور ات حلقه زود پلکای سنگینشو روی هم گذاش بدنشو نزدیکش کرد و لباشو سمت گردن ات برد خودش میدونست کار اشتباهیه ولی.
𝙿𝚊𝚛𝚝𝟼
_ولی من باید ببینم ک زنده ای
میخواستم بهش بگم بیاد کنارم بخوابه ولی.. ولی فکرای بدی میکرد
+خب..ینی میخوای بیدار بمونی؟
_مجبورا
خب چه تشکالی داشت اگه بهش میگفت باهم بخوابن اون درک میکرد ا.ت فقط به فکرش بود و معذب میشد ک یکی نگاهش کنه اصلانم احساس امنیت نداشت هرچند ک چند نفر پشت در بودن ولی شاید اوناهم ک پست در ایستاده بودن اونارو میکشتن
پس با خودش فکر کرد :اشکلی نداره اگ بگم بهش اره اگ کاریم میخواست بکنه الان میکرد چون موقعیتشو داشت پس میگم
تو اون سکوت ا.ت کیلید قفل سکوتو پیدا کردو با این حرفه شوکه کننده برای یونگی قفلو باز کرد
+میگم می..میخوای کناره من بخوابی؟
_چ..چی؟کنار تو؟
+خبب مثلا میتونی یه نخ وصل کنی به دستامون تا بفهمی من زندم یا دستتو بزاری رو دستم یا..
_ن ن اینجوری بهتره
+خیاه خب خسته شدی بیا ما مثل دوستیم همبازی هم بودیم پس میتونیم به هم اعتماد کنیم
با این حرف یونگی میخواست در قلبشو به روی ا.ت باز کنه و ا.ت و مالک قلبش کنه ولی حیف که اعتماد بنفسشو نداشت حس میکرد اگ جرعت به خرج بده و به ات بگه اون قبول نمیکنه بعدشم خیلی یهویی میشد اونا چند سال بود همو نمیشناختن پس چرا میگفت..
ات خوابیدو یونگی ساعت ها بیدار موندتا اینکه پلکای میرفت رو هم که تا یادش میوفتاد تو چه موقعیتیه بیدار مشد ولی باز سرش خم میشد با خودش میگفت راس میگه ما دوستای بچگیم
بنظرش اشکالی نداشت میخواست امتخانش کنه میخواست مرحله به مرحلشم پیش بره بلند شد و به ات ک پشتش طرف بود هیره شد پتو رو کشید انورو بدن ات رو دید ک مثل نینیا جم شده بود دراز کشیدو پتو رو اروم رو خودش داد سرش رو گذاشت رو بالشت پشت به ات میتونست بوی عطر خوش بوی موهاش ا.ت رو بو کنه خیلی بوی خوبی میداد بهترین بوییبچد کمیتونست حس کنه میگفت چزا از بوش عطر نمیسازنذاز یه طرفم دلش میخواست تنهاکسی باشه ک ایم بورو حس میکنه دستشو دور ات حلقه زود پلکای سنگینشو روی هم گذاش بدنشو نزدیکش کرد و لباشو سمت گردن ات برد خودش میدونست کار اشتباهیه ولی.
۵.۹k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.