part56
part56
علی-بخدا که این دختره
کصخله
حیف که دوسش دارم
تارا-راس میگه
فردا میرم میخرم دیگه
هی
بگیرم بخوابمه
تارا-
از خواب بلند شدم
امروز با دوستای دوران دبیرستان به همراه نیکا قرار
داشتیم برای ناهار
رفتم باشگاه اول بانیکا
بعدشم
اومدم خونه یه دوش گرفتم
رفتم بانک یسری کار داشتم انجام دادم
رفتم خونه
برای ناهار استایل
دخترونه کیوت زدم
بعد راه افادم سمت
رستوران
یه موزیک شادم پلی کردم و
صداشو تااخر زیاد کردم
نیکا:
از باشگاه برگشم خونه
دوش گرفتم
بعد مدتیشن وکارایی که رضا
گفته بود برای روحیم خوبه انجام
دادم
بعدشم یه استایل زرد زدم
چون تابستون بودش
یه ارایش لایم کردم
خیلی وقت بود به خودم نمیرسیدم
بعدشم راه افتادم سمت رستوران
تارا-بچه ها خوشحال شدم
خیلی وقت بود ندیده بودمتونا
مهدیس(دوستشون)-اره بیشتر قرار بزارید دیگه
نگین_راست میگه
ترنم-وای منی که بچمو سپردم به مادرشوهرم
اومدم
تارا-این همسن منه
بچش دوسالشه
من هنو اکانت فیک میزنم
مخ دخترارو میزنم
نیکا-تو کار همیشگیشته
تو شوهرم کنی درس نمیشی
اصلا کی تورو میگره
ستاره-تاراجون
یچیزی بگم
تارا-بگو عزیزم
ستار-توواقعا باعلی یاسینی
رابطه نداره
تارا-خندم گرفته بود
نه علی داداشمه
نیکا-بعداز خدافظی با بچه
ها رضا زنگ زد
باهاش قرار گذاشتم رودرو حرف
بزنم
....
رضا-بنظرمن سفر ازهمشون بهتره
هم روحیت عوض میشه
نیکا-اوکی
چند روز بعد
نیکا-تازه از ترکیه برگشتم
تو این چند روز حسابی فکرکردم
تصمیم و گرفته بودم
من میخواستم برگردم
من بامتین ازدواج میکنم
من میخوام برای نازلی
بهترین مارد دنیا باشم
من...
راوی:
نیکاتصمیمش رو بخانوادش میگه
پدر ومادرش راضی نیسن
میگن چرا باید زن دوم یکی بشی
مگه خواستگار کم داری و اینا
ولی علی ازنیکا حمایت میکنه
و به سختی پدر و مادرش رو راضی میکنه
چون خوب میدونه نیکا
بدون متین چه
حالی میشه
حتی اگه
تظاهر کنه حالش خوب
همه توحس وحال عروسین سرگرم خرید خونه
جهیزیه،لباس عروس
تارا-وای نیکا من لباس پی بپوشم
نیکا-باهم برمی خرید
برای علیم خرید کنیم
علی فردا مارو ببر خرید تروخدا
علی-اوکی
نیکا-ببین بنظرت کدوم لباس عروس و سفارش بدم من
نمیدونم
کاش توایران بودن
میتونستم پرو کنم
تارا-اره
ولی وب لباسای ایتالیا
قشنگترن خوب
راستی خاله زهرا چی میپوشه
نیکا-با خالمینا رفتن خرید
ساغدوشمم
مهشادومهشیدوستاره ونگین هستن
تارا-لباساشون قرار چه رنگی باشه
نیکا-نمیدونم
ولی احتمالا مشکی کنن
شایدم سبز نمیدونم
تارا-تک رقص بریما مادوتا
نیکا-اونکه ختما
ویی قرار بترکونیم
هووووو
تارا-بلاخره داری عروس میشی خرقشنگم
نیکا-گمشو کونی
تارا-وای دیر دیگه من برم خونه
بزار اسنپ بزنم ماشینمو نیاوردم
علی-مگه من مردم این موقع شب بری
بااسنپ
حاضر شو خودم میرسونمت
تارا-اوکی
عروسی در راه است هو
لباساتونو خریدین؟
#علی_یاسینی#زخم_بازمن#رمان
علی-بخدا که این دختره
کصخله
حیف که دوسش دارم
تارا-راس میگه
فردا میرم میخرم دیگه
هی
بگیرم بخوابمه
تارا-
از خواب بلند شدم
امروز با دوستای دوران دبیرستان به همراه نیکا قرار
داشتیم برای ناهار
رفتم باشگاه اول بانیکا
بعدشم
اومدم خونه یه دوش گرفتم
رفتم بانک یسری کار داشتم انجام دادم
رفتم خونه
برای ناهار استایل
دخترونه کیوت زدم
بعد راه افادم سمت
رستوران
یه موزیک شادم پلی کردم و
صداشو تااخر زیاد کردم
نیکا:
از باشگاه برگشم خونه
دوش گرفتم
بعد مدتیشن وکارایی که رضا
گفته بود برای روحیم خوبه انجام
دادم
بعدشم یه استایل زرد زدم
چون تابستون بودش
یه ارایش لایم کردم
خیلی وقت بود به خودم نمیرسیدم
بعدشم راه افتادم سمت رستوران
تارا-بچه ها خوشحال شدم
خیلی وقت بود ندیده بودمتونا
مهدیس(دوستشون)-اره بیشتر قرار بزارید دیگه
نگین_راست میگه
ترنم-وای منی که بچمو سپردم به مادرشوهرم
اومدم
تارا-این همسن منه
بچش دوسالشه
من هنو اکانت فیک میزنم
مخ دخترارو میزنم
نیکا-تو کار همیشگیشته
تو شوهرم کنی درس نمیشی
اصلا کی تورو میگره
ستاره-تاراجون
یچیزی بگم
تارا-بگو عزیزم
ستار-توواقعا باعلی یاسینی
رابطه نداره
تارا-خندم گرفته بود
نه علی داداشمه
نیکا-بعداز خدافظی با بچه
ها رضا زنگ زد
باهاش قرار گذاشتم رودرو حرف
بزنم
....
رضا-بنظرمن سفر ازهمشون بهتره
هم روحیت عوض میشه
نیکا-اوکی
چند روز بعد
نیکا-تازه از ترکیه برگشتم
تو این چند روز حسابی فکرکردم
تصمیم و گرفته بودم
من میخواستم برگردم
من بامتین ازدواج میکنم
من میخوام برای نازلی
بهترین مارد دنیا باشم
من...
راوی:
نیکاتصمیمش رو بخانوادش میگه
پدر ومادرش راضی نیسن
میگن چرا باید زن دوم یکی بشی
مگه خواستگار کم داری و اینا
ولی علی ازنیکا حمایت میکنه
و به سختی پدر و مادرش رو راضی میکنه
چون خوب میدونه نیکا
بدون متین چه
حالی میشه
حتی اگه
تظاهر کنه حالش خوب
همه توحس وحال عروسین سرگرم خرید خونه
جهیزیه،لباس عروس
تارا-وای نیکا من لباس پی بپوشم
نیکا-باهم برمی خرید
برای علیم خرید کنیم
علی فردا مارو ببر خرید تروخدا
علی-اوکی
نیکا-ببین بنظرت کدوم لباس عروس و سفارش بدم من
نمیدونم
کاش توایران بودن
میتونستم پرو کنم
تارا-اره
ولی وب لباسای ایتالیا
قشنگترن خوب
راستی خاله زهرا چی میپوشه
نیکا-با خالمینا رفتن خرید
ساغدوشمم
مهشادومهشیدوستاره ونگین هستن
تارا-لباساشون قرار چه رنگی باشه
نیکا-نمیدونم
ولی احتمالا مشکی کنن
شایدم سبز نمیدونم
تارا-تک رقص بریما مادوتا
نیکا-اونکه ختما
ویی قرار بترکونیم
هووووو
تارا-بلاخره داری عروس میشی خرقشنگم
نیکا-گمشو کونی
تارا-وای دیر دیگه من برم خونه
بزار اسنپ بزنم ماشینمو نیاوردم
علی-مگه من مردم این موقع شب بری
بااسنپ
حاضر شو خودم میرسونمت
تارا-اوکی
عروسی در راه است هو
لباساتونو خریدین؟
#علی_یاسینی#زخم_بازمن#رمان
۵.۰k
۱۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.