ثانیه ها می گذرند و آسمان ابری میشود، باران می بارد و من
ثانیه ها میگذرند و آسمان ابری میشود، باران میبارد و من از شیشه های سرد پنجره اتاق تاریکم به عابر های پیاده نگاه میکنم. غم تمام وجودم را فرا گرفته و فکر تو هر لحظه بیشتر و بیشتر مرا در خود فرو میبرد. به این فکر میکنم که اگر در این لحظه در کنار هم بودیم ، چه میشد؟
آسمانِ دلِ من رنگ شادی میگرفت؛ در خیابان های شلوغ و زیر آسمان مارسی، بی توجه به باران که شدید تر میشد میرقصیدیم و درحالی که بوسه ای پر عشق به یکدیگر تقدیم میکردیم، خوشحال ترین زوج این شهر میشدیم. اما افسوس که تو نیستی و من با خیال تو ثانیه هارا سپری میکنم.
آسمانِ دلِ من رنگ شادی میگرفت؛ در خیابان های شلوغ و زیر آسمان مارسی، بی توجه به باران که شدید تر میشد میرقصیدیم و درحالی که بوسه ای پر عشق به یکدیگر تقدیم میکردیم، خوشحال ترین زوج این شهر میشدیم. اما افسوس که تو نیستی و من با خیال تو ثانیه هارا سپری میکنم.
۴.۳k
۳۰ آذر ۱۴۰۰