چنان پیدا شدی در من که من در خاطرم گم شد

چنان پیدا شدی در من، که من در خاطرم گم شد
غمم با دیدنِ لبخندِ زیبایت تبسّم شد

قرارم را نسیمی از نگاهت سخت برهم زد
دلِ دریایی‌ام با ماهِ رویت پُرتلاطم شد

اگرچه از تبارِ باد بودم تا تو را دیدم
خیالم، خاطرم، خاکم اسیرِ بوی گندم شد

تمامِ عُمر در چشمِ سیاهت زُل زدم امّا
سیاهی قسمتِ من شد، نگاهت سهمِ مردم شد

قرار این بود یک لحظه بمانم پیشِ تو امّا
زمان در بینِ موهای تو مثلِ کودکی گم شد
دیدگاه ها (۱)

رفته ای چندی ست تا خالی شوی از ما و من هاخوش ندارم ناخوش احو...

تو را دوست دارم، ولی رو نکردم فقط شعر گفتم، هیاهو نکردم نگفت...

خانه ات در باغی از شیراز باشد بهتر است دور ِ آن پرچین ِ سرو ...

مثل موسیقی آرامی که خوابت می‌کندعشق می‌آید به آسانی خرابت می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط