یک روز میرسد که پشیمان خواهی شد...
یک روز میرسد که پشیمان خواهی شد...
پشیمان از حرفهایی که روز آخر دیدارمان به من زدی...
پشیمان از تمام ظلم هایی که به من کردی..
پشیمان از تمام بی انصافی هایی که در حقم کردی...
پشیمان از افکارت...
آن روز است که با خود میگویی ای لعنت به من...چقدر بچگی کردم..
سالها بعد زمانی که پسرت به سن نوزده ،بیست سالگی که میرسد عاشق میشود...
تو تک تک کارهایش را میبینی و یاد من میفتی...
میبینی مینشیند و ساعت ها با تلفن حرف میزند...
میبینی که پسر مغرور و لجبازت چگونه دلش را به یک دختر باخته است..
وقتی نیمه شب وارد اتاقش میشوی، میبینی که هنوز بیدار است و به معشوقه اش پیام میدهد
میبینی چقدر حال و روزش خوب است
چقدر خنده هایش شیرین و از ته دل است...
میبینی که هر کاری میکند که عشقش را به معشوقه اش ثابت کند...
زمین و زمان را به هم میدوزد برای خوشحال کردن عشقش..
میفهمی عاشق شده اما بخاطر غرور همیشگیت به رویش نمیاوری که از ماجرا چیزی میدانی...
اما...
اما،امان از آن روزی که بعد از مدتی بفهمی که پسرت دیگر عاشقی نمیکند
امان از آن روزی که بفهمی حال و احوالش بهم ریخته...
امان از آن روزی که دیگر خندهایش واقعی نیس
امان از آن روزی که چشمهایش برق نمیزند و شاد نیس
در را میزنی وارد اتاقش میشوی ...
میبینی بغض همه وجودش را گرفته...
پسر من،عزیز دل مامان؟؟
چه به سرت آمده که انقدر به هم ریختی؟؟؟
اولش سکوت میکند....
ولی بعد،بغضش میترکد میگوید
مامان تا حالا کسی را در اوج خوشی رها کرده ای
مامان تا حالا شده کسی را که میدانی تمام دلخوشی اش تو و وجودت هست رها کنی؟؟
در آغوشش میگیری...
مو هاشو دست میکشی..بازوشو فشار میدی
اشک میریزد
اشک میریزی...
اشک میریزی و میگویی پسرم تو چقد شبیه یک نفر هستی..
هی دستی بر سرش میکشی و یاد من میفتی...
لباسهایت را میپوشی...
با همان حال پیش من می آیی..
آن روز هیچ صدایی به گوش نمیخورد....
همه جا سکوت است..
جز صدای دو انگشت که روی سنگ قبرم میزنی و میگویی
بسم الله الرحمن الرحیم...
الحمد الله رب العالمین..
الرحمن الرحیم...
مالک...
عشق من زمین خیلی بیشتر از آن که فکرش را کنی گرد است
شاید الان به فکرم نباشی
ولی تو هم یه روزی،یه جایی،یه وقتی
یاد من میفتی
باخودت میگی خیلی دوسم داشتا!
قضاوت نادرست تو من را به گناه بیگناهی کشت
عشق من(دلبر من) از هزاران در بسته میتوان رد شد و فرار کرد
اما...
اما از حکمت خدا هیچ احد الناسی نمیتواند فرار کند..
عشق من روزی میرسد که پشیمان خواهی شد...
:))
#سعیدے🔫 💙
https://telegram.me/shahrag_yakhi
پشیمان از حرفهایی که روز آخر دیدارمان به من زدی...
پشیمان از تمام ظلم هایی که به من کردی..
پشیمان از تمام بی انصافی هایی که در حقم کردی...
پشیمان از افکارت...
آن روز است که با خود میگویی ای لعنت به من...چقدر بچگی کردم..
سالها بعد زمانی که پسرت به سن نوزده ،بیست سالگی که میرسد عاشق میشود...
تو تک تک کارهایش را میبینی و یاد من میفتی...
میبینی مینشیند و ساعت ها با تلفن حرف میزند...
میبینی که پسر مغرور و لجبازت چگونه دلش را به یک دختر باخته است..
وقتی نیمه شب وارد اتاقش میشوی، میبینی که هنوز بیدار است و به معشوقه اش پیام میدهد
میبینی چقدر حال و روزش خوب است
چقدر خنده هایش شیرین و از ته دل است...
میبینی که هر کاری میکند که عشقش را به معشوقه اش ثابت کند...
زمین و زمان را به هم میدوزد برای خوشحال کردن عشقش..
میفهمی عاشق شده اما بخاطر غرور همیشگیت به رویش نمیاوری که از ماجرا چیزی میدانی...
اما...
اما،امان از آن روزی که بعد از مدتی بفهمی که پسرت دیگر عاشقی نمیکند
امان از آن روزی که بفهمی حال و احوالش بهم ریخته...
امان از آن روزی که دیگر خندهایش واقعی نیس
امان از آن روزی که چشمهایش برق نمیزند و شاد نیس
در را میزنی وارد اتاقش میشوی ...
میبینی بغض همه وجودش را گرفته...
پسر من،عزیز دل مامان؟؟
چه به سرت آمده که انقدر به هم ریختی؟؟؟
اولش سکوت میکند....
ولی بعد،بغضش میترکد میگوید
مامان تا حالا کسی را در اوج خوشی رها کرده ای
مامان تا حالا شده کسی را که میدانی تمام دلخوشی اش تو و وجودت هست رها کنی؟؟
در آغوشش میگیری...
مو هاشو دست میکشی..بازوشو فشار میدی
اشک میریزد
اشک میریزی...
اشک میریزی و میگویی پسرم تو چقد شبیه یک نفر هستی..
هی دستی بر سرش میکشی و یاد من میفتی...
لباسهایت را میپوشی...
با همان حال پیش من می آیی..
آن روز هیچ صدایی به گوش نمیخورد....
همه جا سکوت است..
جز صدای دو انگشت که روی سنگ قبرم میزنی و میگویی
بسم الله الرحمن الرحیم...
الحمد الله رب العالمین..
الرحمن الرحیم...
مالک...
عشق من زمین خیلی بیشتر از آن که فکرش را کنی گرد است
شاید الان به فکرم نباشی
ولی تو هم یه روزی،یه جایی،یه وقتی
یاد من میفتی
باخودت میگی خیلی دوسم داشتا!
قضاوت نادرست تو من را به گناه بیگناهی کشت
عشق من(دلبر من) از هزاران در بسته میتوان رد شد و فرار کرد
اما...
اما از حکمت خدا هیچ احد الناسی نمیتواند فرار کند..
عشق من روزی میرسد که پشیمان خواهی شد...
:))
#سعیدے🔫 💙
https://telegram.me/shahrag_yakhi
۴.۵k
۰۸ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.