مردی در کنار جاده دکه ای درست کرد و در آن ساندویچ می فرو

مردی در کنار جاده، دکه ای درست کرد و در آن ساندویچ می فروخت. چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت. چشمش هم ضعیف بود، بنابراین روزنامه هم نمی خواند. او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچ های خود را شرح داده بود.
خودش هم کنار دکه اش می ایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق می کرد و مردم هم می خریدند. کارش بالا گرفت لذا او ابزار کارش را زیادتر کرد. وقتی پسرش از مدرسه نزد او آمد …. به کمک او پرداخت.
سپس کم کم وضع عوض شد. پسرش گفت: پدر جان، مگر به اخبار رادیو گوش نداده ای؟ اگر وضع پولی کشور به همین منوال ادامه پیدا کند کار همه خراب خواهد شد و شاید یک کسادی عمومی به وجود می آید. باید خودت را برای این کسادی آماده کنی.
پدر با خود فکر کرد هر چه باشد پسرش به مدرسه رفته به اخبار رادیو گوش می دهد و روزنامه هم می خواند پس حتماً آنچه می گوید صحیح است. بنابراین کمتر از گذشته نان و گوشت سفارش داده و تابلوی خود را هم پایین آورد و دیگر در کنار دکه خود نمی ایستاد و مردم را به خرید ساندویچ دعوت نمی کرد.
فروش او ناگهان شدیداً کاهش یافت. او سپس رو به فرزند خود کرد و گفت: پسرجان حق با توست. کسادی عمومی شروع شده است.
گاهی اوقات به شرایط بی توجه باشید کار خودتان را کنید🌷 

#رمضان_کریم🌙🌹🍃 #به_وقت_حاج_قاسم
دیدگاه ها (۱)

ﻣﯽ ﺑﻮﺳﻢﻭ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﻡ ﮐﻨﺎﺭﺗﻤﺎﻡ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺭﺍﺩﺳﺘﻬﺎﯾﺖ ﺭﺍﻋﺎﺷﻘ...

باید می گذاشتی عاشقت بمانمعشق چیزی نیستکه هر دقیقههر روز، ات...

پادشاهی سگان تربیت شده ای در زنجیر داشت .پادشاه این سگ ها را...

زندگی گل سرخئ است که گلبرگهایش خیالی وخارهایش واقعی است🌷-- #...

black flower(p,298)

🔷🔹🔹🔹🔹🔹‍ داستان «عایشه و ملا محمد جان» کپشن‼️👇🏻.. روزی از روز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط