وکالت عشق

✨وکالت عشق✨
#part2
همینجوری داشتم با خودم حرف میزدم که یهو خود ا.ت بهم زنگ زد
{مکالمه لوسی و ا.ت}

لوسی : سلام دخترم خوبی؟
~:س...سلام (با ترس)
لوسی:چی شده چرا با ترس حرف میزنی؟
~فلیکس ..فلیکس
لوسی :فلیکس چی ؟مگه پیش تو نبود؟
~:ببخشید مامان 😔
لوسی:جون به لبم کردی بگو چی شده(با نگرانی)
~:قضیه اش طولانیه ...من بیمارستانم
لوسی : بیمارستان؟بیمارستان برا چی؟
~:فلیکس تصادف کرده😭(با گریه)
...
همین که اینو شنیدم بیهوش شدم ..وقتی چشام رو باز کردم همسایمون املی رو دیدم که بالا سرم وایساده بود یه نگاه به دور و برم کردم
لوسی :من کجام؟اینجا کجاست؟
املی:من اومده بودم امانتیتون رو بدم که دیدم بیهوش شدین الانم بیمارستانیم

وقتی به خودم اومدم گوشیم رو برداشتم دیدم ا.ت آدرس بیمارستانو واسم فرستاده
زود بلند شدم و...
املی:چی کار میکنید 😳شما باید استراحت کنید
...
بهش توجه نکردم و سرم و از دستم کشیدم و بدو بدو به سمت آدرس حرکت کردم...زیاد ازم درو نبود

{تونل زمان به ۱۵ دقیقه بعد}
وقتی رسیدم ا.ت رو جلوی در اتاق عمل دیدم
لوسی :قضیه چیه؟
ا.ت:فلیکس خونه ی من نبود ...م..من بهتون دروغ گفتم😭
لوسی :یعنی چی ؟(عصبی و ناراحت)
ا.ت:ی....ینی خودش ازم خواست

ویو ا.ت✨🎀
داشتم قضیه رو برای مامانم تعریف میکردم که یهو دکتر از اتاق عمل اومد بیرون
مامانم دوید سمتش
لوسی:چی شد دکتر حالش خوبه؟
دکتر:خداروشکر به خیر گذشت
...
یه نفس راحت کشیدم(هوف😮‍💨)
دکتر:ولی باید یه مدت اینجا بمونه
لوسی و~:باشه ...باشه ..هر کاری لازمه بکنید
{تونل زمان به ۱۰ روز بعد}
ویو ا.ت✨🎀
ساعت ۳ شب بود که اون تلفن لعنتی زنگ خورد .....

ادامه دارد....
اصکی ؟ممنوع🙅
دیدگاه ها (۵)

✨وکالت عشق✨#part3ساعت ۳ شب بود که یهو اون تلفن لعنتی زنگ خور...

✨وکالت عشق✨#part4 به خودم گفتم نه نه!تو برای اینکه حق مردم ر...

✨وکالت عشق✨#part1ویو ات✨🎀اه بازم این آلارم لعنتی زنگ خورد 😒 ...

معرفی فیک:)

مرگ بی پایان پارت ۳۱

love Between the Tides²⁹م: تو خونه ی ما براش نامه نوشته بودی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط