و در خلال این لحظات، این لحظات آکنده از حوادث و بدبياري ه
و در خلال این لحظات، این لحظات آکنده از حوادث و بدبياري ها،به نظرم پنداری همه چیز در درونِ سرم از طریقِ دریچه یا کانالی بیرون می ریخت و خالی می شد، بَسا مایه ی خوشحالی! و این تخلیه چندان ادامه یافت که عاقبت هیچ چیز باقی نماند،نه از وجودِ مالون، و نه از وجود دیگران. ومسئله ی مهمتر این بود که می توانستم بدون زحمت و مشکل،فاز های مختلفِ این روندِ تخلیه را پیگیری کنم،و روند و جریانِ غیر منظم این کار نیز هیچ مایه ی شگفتیم نبود، روندی گاه سریع، گاه آهسته ؛درک و فهم از دلایلِ چراییِ این گونه بودنِ این روند کاملاً روشن و واضح بود. و تصور این که حال می دانستم چه باید بکنم، من که در تک تکِ حرکاتم به نوعی کورمال کردن در تاریکی بود، من که حتی رکود و سکونَم نیز کور مال کورمال بود، بله، من در حال رکود و سکون کورمال کورمال در جست و جو بوده ام. و طبیعتاً این جا نیز کاملاً فریب خوردم،منظورم فریب خوردن به اعتبار تصوری است که پیدا کرده بودم،تصور این که عاقبت ماهیتِ راستینِ رنج و محنت های پوچ و عبثم را دریافته بودم،اما نه آن قدر که ضرورت سرزنش و ملامت کردنِ خودم را احساس کنم. چون پس از آن که گفتم این مسئله تا چه حد ساده و زیباست، بلافاصله افزودم که همه چیز دوباره خاموش و تاریک خواهد شد. و بدون غم و حُزنِ بیش از حد، دوباره خودمان را همان گونه که واقعاً هستیم دیدم، یعنی کسانی که باید ذره ذره ی وجودشان انتقال یابد و جابه جا شود، تا وقتی دست، خسته و فرسوده، شروع به بازی کردن کند، ما را بقاپد و بالا ببرد و، به قول معروف به نحوی رؤیاگون، دوباره پایین بغلتاند تا به سرِ جایمان باز گردیم. چون همان طور که گفتم، از قبل می دانستم که عاقبت اینطور خواهد شد! و باید بگویم که دست کم برای من و تا آن جا که به یاد دارم، احساسِ دستی کور و فرسوده، که با ضعف و خستگی، خرده ریز های من را زیر و رو میکند و بعد می گذارد آن خرده ریز ها از میانِ انگشتانش بِسُرَند،بله، این احساس برایم آشناست. و گاهی هم همه چیز آرام و بی صداست،احساس می کنم این دست تا آرنج در وجودم فرو رفته اند، هر چند آرام، و انگار در خواب. اما دست به زودي از جنبش می افتد، بیدار می شود، ناز و نوازش می کند، چنگ می اندازد، زیر و رو می کند، نابود می کند، و از اینکه نمی تواند با یک حرکت تکه تکه کند انتقام می گیرد. درک می کنم. اما من چيز های عجیب بسیاری احساس کرده ام _مسائلِ زیادی که مسلماً بی اساس بوده اند _که بهتر است ناگفته باقی بمانند.
(مالون می میرد / ساموئل بکت)
(مالون می میرد / ساموئل بکت)
۲۰.۵k
۰۸ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.