همه غمگین بودند زیرا هیچکس هیچکس را دوست نداشت

همه غمگین بودند؛ زیرا هیچکس، هیچکس را دوست نداشت.
همه غمگین بودند؛ زیرا هیچکس خودش را دوست نداشت.
همه غمگین بودند؛ زیرا سنگی در سینه ها می تپید.
همه غمگین بودند؛ زیرا غم، نفرینی بود که هر کس برای دیگری می خواست اما نفرین ها پیش از آنکه به دیگری برسد به خود می رسید و نفرت ها پیش از آنکه
دیگری را از پای در آورد، خود را از پای در آورده بود.

همه غمگین بودند اما یک نفر باید سرانجام دست از غم می شست.
یک نفر سرانجام باید کاری می کرد و آن کار چیزی نبود جز دوست داشتن.
دوست داشتن خود، دوست داشتن دیگری، دوست داشتن جهان.
کاری بکن، دستکم خود را دوست بدار...
.
عرفان_نظر_آهاری .
دیدگاه ها (۲)

در نامه‌ی دیروزتچراغی کوچک برایم فرستاده بودی؛منِ تاریکروشنش...

دلم اینجارا میخواهدصدای چیریک چیریکسوختن چوببوی چای تازه دمگ...

مثلا خنده های تو قاتل جانم بشود؛این دل انگیزترین قتل جهان خو...

من عاشقش بودم‌ ...♥️♥️به خانه ی ما که می‌آمدند ،حالم عوض م...

از کوفه بیرون رفتند و حضرت فرمودند چشمت را روی هم بگذار آن م...

lasting song part : 7

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط