سال های دانشگاه با کاکوچو
سـال هـای دانـشـگـاه بــا کـاکـوچـو✨️💍
𝑃𝐴𝑅𝑇__𝟔
ایزانا دست کاکو رو گرفت.(جون👺✨️🌝)
ایزانا: سوارشو بریم پاتوق
کاکو: اما... خب باشه(سکوت کن مردک✨️🔪)
کاکو سوارشد و باهم رسیدن به انبار در انبار رو باز کرد و کاکو اومد طرفم.
میکی: پس تو ..
کاکو: هیچی نگو
دستامو باز کرد و بلندم کرد .(جوننن ایکاش دامن پاهاش بود🌝)
میکی : چیکار میکنی بزاررر پایین منننوو
کاکو: انقد شلوغی نکن
ایزانا بهم نگاه کرد با حالت منحرفانه.
ایزانا : ولی دختر خشگلیه ها ( داداش..)
کاکو: انقد خشگله که آدم محو زیبایش میشه(عععررر✨️🐧)
میکی: یبار دیگه تکرار کن تا بزنم مغزتو بترکونم( د آخه مرتیکهههههه)
کاکو: ببخشید. حالا بیا سوار شیم بریم خواب گاه وگرنه پدرمونو در میارن(میان اتاقشونو میبینن هست یا نه)
ایزانا: شما تو یه اتاقین؟
کاکو: آره
ایزانا: جونننن ( داخه مشتعلییی🫥)
کاکو هیچی نگفت و باهم سوار موتور شدیم و رفتیم سمت خوابگاه. رسیدیم خوابگاه و تا صبح من خوابم نبرد.
کاکو: چرا نمیخوابی؟ فردا زنگ اول ریاضی عمومی داریماا(زندگی عالیه👍)
میکی: میدونم ولی اون اتفاق اصلا نمیزاره بخوابم
کاکو اومد بغلش کرد و سرشو ناز کرد (ععععععععررررر✨️🥺)
هیچی نگفتم و به طرز عجیبی احساس امنیت کردم. به راحتی تو بغل گرمش خوابم برد. صبح با بوی خوشمزه ای بیدار شدم.( دانلود همچین آدمی در واقعیت😭✨️☕️)
کاکو: بیدارشو خابالو برات پنکیک درست کردم( برا منم درست کننن✨️😭)
میکی: عامم ممنونم.. ولیی خیلیی بوی خوبی میده
کاکو : خواهش میکنم
دیدم رفت بالکن و یچیزی از جیبش درآورد که معلوم نبود چی بود ...
پارت بعدی همون ۱۲ لایک👍
𝑃𝐴𝑅𝑇__𝟔
ایزانا دست کاکو رو گرفت.(جون👺✨️🌝)
ایزانا: سوارشو بریم پاتوق
کاکو: اما... خب باشه(سکوت کن مردک✨️🔪)
کاکو سوارشد و باهم رسیدن به انبار در انبار رو باز کرد و کاکو اومد طرفم.
میکی: پس تو ..
کاکو: هیچی نگو
دستامو باز کرد و بلندم کرد .(جوننن ایکاش دامن پاهاش بود🌝)
میکی : چیکار میکنی بزاررر پایین منننوو
کاکو: انقد شلوغی نکن
ایزانا بهم نگاه کرد با حالت منحرفانه.
ایزانا : ولی دختر خشگلیه ها ( داداش..)
کاکو: انقد خشگله که آدم محو زیبایش میشه(عععررر✨️🐧)
میکی: یبار دیگه تکرار کن تا بزنم مغزتو بترکونم( د آخه مرتیکهههههه)
کاکو: ببخشید. حالا بیا سوار شیم بریم خواب گاه وگرنه پدرمونو در میارن(میان اتاقشونو میبینن هست یا نه)
ایزانا: شما تو یه اتاقین؟
کاکو: آره
ایزانا: جونننن ( داخه مشتعلییی🫥)
کاکو هیچی نگفت و باهم سوار موتور شدیم و رفتیم سمت خوابگاه. رسیدیم خوابگاه و تا صبح من خوابم نبرد.
کاکو: چرا نمیخوابی؟ فردا زنگ اول ریاضی عمومی داریماا(زندگی عالیه👍)
میکی: میدونم ولی اون اتفاق اصلا نمیزاره بخوابم
کاکو اومد بغلش کرد و سرشو ناز کرد (ععععععععررررر✨️🥺)
هیچی نگفتم و به طرز عجیبی احساس امنیت کردم. به راحتی تو بغل گرمش خوابم برد. صبح با بوی خوشمزه ای بیدار شدم.( دانلود همچین آدمی در واقعیت😭✨️☕️)
کاکو: بیدارشو خابالو برات پنکیک درست کردم( برا منم درست کننن✨️😭)
میکی: عامم ممنونم.. ولیی خیلیی بوی خوبی میده
کاکو : خواهش میکنم
دیدم رفت بالکن و یچیزی از جیبش درآورد که معلوم نبود چی بود ...
پارت بعدی همون ۱۲ لایک👍
- ۳.۶k
- ۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط