پارت

پارت۴
غمگین عضو هشتم
درخواستی
*حرفایی که‌مینجی شنید*
یونگی:بچه ها میخوام یچیزی بگم
جین:بگو
یونگی:راستش من عاشق شدم
تهیونگ:واقعا کی چی
یونگی: پارک جومی بازیگر راستش ما چند وقتیه قرار هم میزاریم
جیمین:پس دم اخری اومدی گفتی
یونگی:میخوایم ازدواج کنیم
جونگکوک:مبارک باشه هیونگ
جیهوپ:مینجی میدونه
یونگی:نه راستش امروز قراره به همه بگم
نامجون:مطمئنم که مینجی هم خوشحال میشه
*پایان*
مینجی یلحظه قلبش و حس نمیکرد اشک از چشاش جاری شد سریع خودشو و به سرویس رسوند و اجازه داد تا اشکاش جاری بشن عین یه ابر بهاری گریه میکرد نمیدونست چیکار‌کنه
بعد از‌چندین دقیقه خودشو جمع و جور کرد و رفت پیش اعضا و خودش و خیلی عادی نشون داد
اعضا همه جی و براش تعریف کردن و مینجی تظاهر کرد که خیلی خوشحال شد درحالی که توی دلش جنگ بود عروسی یونگی اخر هفته بود
دعوا بین عقل و قلب مینجی شروع شد مینجی حالش داغون بود اخه خیلی سخته که یه نفر رو از وقتی بچه بودی دوست داشته باشی و بدون اون نتونی زندگی کنی مینجی که سالها منتظر بود تا ایدل بشه بلکه بتونه با یونگی ارتباط بگیره الان از همه جا و همه چیز رونده شده جوریکه مینجی با خودش میگفت تنها دلیل زندگی من تا به الان یونگی بود بعد اون نمیتونم دیگه
مینجی صبر کرد تا بعد از عروسی یونگی روز عروسی مینجی خیلی خوشحال رفتار میکرد بعد از عروسی خسته از تظاهر کردن به خونه برگشت و
.............
دیدگاه ها (۰)

پارت۵غمگین عضو هشتمدرخواستی مینجی تمام قرص‌هایی که توی خونه ...

پارت ۶غمگین عضو هشتم درخواستی و همه قرص هارو خورد و نشست توی...

پارت۳غمگین وقتی عضو هشتم بودیدرخواستی اون روز حال مینجی بدتر...

پارت ۲غمگین عضو هشتمدرخواستی قبل کنسرت وقتی مینجی آماده شده ...

پارت۹ویو یونگی: دیشب ساعت دو و نیم رسیدیم خونه، الان ساعت پن...

پارت دوم:داستان از دیدگاه یونگی: چند روزی از تصادف یونگی با ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط