توی فرودگاه یه سالن بزرگ بود یه شیشه ی بزرگ قدی مسافرا ر

توی فرودگاه یه سالن بزرگ بود. یه شیشه ی بزرگ قدی مسافرا رو از همراهاشون جدا میکرد.
رفتم نزدیک. انقدر نزدیک که بینیم تقریبا چسبیده بود به شیشه.
با دقت همه جاشو نگاه کردم، سالمِ سالم بود.
بدون اینکه برگردم و بهش نگاه کنم گفتم:«عجیبه. حتی یه ترک کوچیک هم روش نیست».
گفت:«چی؟ یعنی چی؟ مگه باید ترک داشته باشه؟».
گفتم:«نمیدونم. ولی من اگه هر روز این همه آدمو میدیدم که دارن از هم جدا میشن
و از این به بعد قراره هرکدوم یه گوشه ی این دنیا دلتنگ هم باشن، حتما ترک میخوردم.

دیدگاه ها (۱)

آدم ها گاهی دوست دارند قدم بزنندو به هزار فکرِ نکرده بپردازن...

از امیر کبیر پرسیدند : در مدت زمان محدودی که داشتیچطور این م...

وسط یه بازار شلوغ خیلی اتفاقی چشمامون بهم قفل شد... پلک نزد،...

تکپارتی درخواستی وقتی که به دوستمون حسودی می کنه هنوز وارد ...

پارت دوم رمان عشق اجباری

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط