داشتم به این فکر میکردم که اگر اتفاق نمی افتاد آخرش به چی

داشتم به این فکر میکردم که اگر اتفاق نمی افتاد آخرش به چی ختم میشد، اگر تو نمی اومدی و نمیگفتی که این دنیا بدون من رنگ جالبی به بوم نقاشیت نمیده تا اون چیزایی که میخوای بکشی چی میشد ؟
قطعا الان داشتم همین و برای کسی دیگه مینوشتم و تو هم در حال درست کردن شام برای معشوقه خودت بودی تا پشت نور شمع حلقه چشماش و تو چشمات هضم کنی
و همیشه دنیا برای من یه مدار سرگردون بود وقتی چشم های قهوه ایِ تو، تَهِ فنجونِ قهوه تُرکم لابلای کلافگی هام پیداشون میشد
#ارمیاچناری
#deep_feeling
دیدگاه ها (۱)

طی جنگ جهانی اول بود،یا دوم،شایدم سوم،دقیقا یادم نیست.اما یک...

در یکی از شهرهای ایتالیا جوانی بود به نام آلفردو . آلفردو دک...

http://s1.picofile.com/file/7928520428/tazagi_bahar_www_afgs...

فلسفه عشق گوسفندی .....!!گوسفندها .....برای خوردن منتظر عشق ...

part 1

نــَفـَس هــآیِ نـَقـــآشی دوپآرتی jk P.1 اونقدر پریشون...

رمان

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط