سناریو فیک الستور و ات (پارت 4)
ات: الستور.. پدر من کسی بود که تورو کشت
الستور: یه لحظه هنگ کردم از طرفی عصبانی و نا امید بودم و از طرفی هم به خودم گفتم حقم بود بلاخره من یه قاتل زنجیره ای بدم
الستور: ات.......
ات: الستور ببین... پدر من یکی از بزرگترین شکارچی های حیوانات بود که به تاریک ترین جنگل ها برای مرغوب ترین گوشت ها و حیوونا میرفت و وقتی تو داشتی مراسم وودو رو انجام میدادی تو رو با..... با یه گوزن اشتباه میگیره و....... ولی پدر من بعد اون کارش رو ول کرد و خودشو کشت و بعد اون همه چی افتاد روی من و من نتونستم همه چی رو تنهایی بگردونم، مادرم هم وقتی پنج سالم بود بخاطر سرطان مرد و......... الستور من نتونستم تحمل کنم هر روز در کشیدم هر روز تحقیر شدم هر روز......
الستور : نتونستم تاقت بیارم وقتی دیدم از چشماش داره بارون میباره و محکم بغلش کردم
الستور : باشه.. باشه پرنسس گریه نکن وگرنه خودمو میکشما
ات: الستور، انقدر منو به خودت وابسته نکن چون دیگه نمیتونم ازت جدا شم، درسته پدرم با مرگش تاوان گناهشو پس داد ولی من نمیتونم هر بار که میبینمت خونسرد باشم.... انگار.... انگار هر بار یه تیکه از وجودمو میکنی ولی این حال، با این حال عاشقت شدم لعنتی نمیتونم ازت دست بکشم، نمیتونم.....
ات : یهو صورتمو با دستاش گرفت و زل زد تو چشام
الستور: خب پس پا پس نکش چون منو عذاب میدی فهمیدی پرنسس
ات: یهو یه گرمای خاصی وجودمو پر کرد حس کردم الان بال در میارمو پرواز میکنم
پ.ن: فهمیدید چی شد 🤭
الستور: نمیزارم ازم فرار کنی
ات: نزار
برای پارت بعدی 300 تا ویو 🌹💕
الستور: یه لحظه هنگ کردم از طرفی عصبانی و نا امید بودم و از طرفی هم به خودم گفتم حقم بود بلاخره من یه قاتل زنجیره ای بدم
الستور: ات.......
ات: الستور ببین... پدر من یکی از بزرگترین شکارچی های حیوانات بود که به تاریک ترین جنگل ها برای مرغوب ترین گوشت ها و حیوونا میرفت و وقتی تو داشتی مراسم وودو رو انجام میدادی تو رو با..... با یه گوزن اشتباه میگیره و....... ولی پدر من بعد اون کارش رو ول کرد و خودشو کشت و بعد اون همه چی افتاد روی من و من نتونستم همه چی رو تنهایی بگردونم، مادرم هم وقتی پنج سالم بود بخاطر سرطان مرد و......... الستور من نتونستم تحمل کنم هر روز در کشیدم هر روز تحقیر شدم هر روز......
الستور : نتونستم تاقت بیارم وقتی دیدم از چشماش داره بارون میباره و محکم بغلش کردم
الستور : باشه.. باشه پرنسس گریه نکن وگرنه خودمو میکشما
ات: الستور، انقدر منو به خودت وابسته نکن چون دیگه نمیتونم ازت جدا شم، درسته پدرم با مرگش تاوان گناهشو پس داد ولی من نمیتونم هر بار که میبینمت خونسرد باشم.... انگار.... انگار هر بار یه تیکه از وجودمو میکنی ولی این حال، با این حال عاشقت شدم لعنتی نمیتونم ازت دست بکشم، نمیتونم.....
ات : یهو صورتمو با دستاش گرفت و زل زد تو چشام
الستور: خب پس پا پس نکش چون منو عذاب میدی فهمیدی پرنسس
ات: یهو یه گرمای خاصی وجودمو پر کرد حس کردم الان بال در میارمو پرواز میکنم
پ.ن: فهمیدید چی شد 🤭
الستور: نمیزارم ازم فرار کنی
ات: نزار
برای پارت بعدی 300 تا ویو 🌹💕
۲.۲k
۰۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.