کفر است به لبهای تو هنگام مناجات

کفر است به لب‌های تو هنگام مناجات
یک شهر جدا مانده‌ای از مقصد آیات

بهتر که نگاهم به نگاهت نمی‌افتد
چشمان تو کبریت و من انبار مهمّات

لبخند تو نغز است و چنین نقض نموده‌ست
هر حکم که دور از نظرت کرده‌ام اثبات

در پیچ و خم راه اگر گم شده بودیم
قرآن که گشودیم، رسیدیم به جنّات

در کشور آغوشت اگر رهگذری هست
هرگز نبَرد کاش ز لبخند تو سوغات

صد مرتبه از این همه احساس گذشتی
من مانده‌ام و حسرت یک پلک مراعات

#نفیسه‌‌سادات_موسوی


@Baharnarengpoem
دیدگاه ها (۳)

‌نه ما را گوشه ی گرم کنامی شکاف کوهساری سر پناهی نه حتی جنگل...

زن بودنم تصویرمبهمی از درد و اندوه در روزهای فراموشی!در امتد...

‌وحشت از عشق که نه ترس ما فاصله هاستـــ وحشت از غصه که نه تر...

‌ با لشکرت چه حاجَت رفتن به جنگ دشمن؟ تو خود به چشم و ابرو ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط