مرا به خلسه میبرد حضور ناگهانیت

مرا به خلسه میبرد حضور ناگهانیت
سلام وحال پرسی و شروع خوش زبانیت

فقط نه کوچه باغ ما،فقط نه اینکه این محل
احاطه کرده شهر را شعاع مهربانیت

دوباره عهد میکنی که نشکنی دل مرا
چه وعده ها که میدهی به رغم ناتوانیت

جواب کن به جز مرا،صدا بزن شبی مرا
و جای تازه بازکن میان زندگانیت

بیا فقط خبر بده مرا قبول کرده ای
سپس سر مرا ببر به جای مژدگانیت

#کاظم_بهمنی
دیدگاه ها (۳)

دلم یک کوچه میخواهدپر از خاموشی مطلقو یک باران بی هنگامکه آغ...

مردانه زمین خورده ام ای عشق دمت گرمرسوای جهان گشته ام ای عشق...

تو را باید به دستور زبان اضافه کنند،تو ضمیرِ ناخودآگاهِ شعره...

تو از کوچ مرغای دریا رسیدیتنم شد حریمت، ولی تو ندیدیخیالت که...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط