دلتنگی ❣️
باهمدیگه درس میخوندیم
ترازای قلمچیمون و باهم تنظیم میکردیم؛
چندتا از ده تا،
چند ساعت درس خوندن،
تعداد تست زدنا در طول هفته،
لا به لاش عاشقی هم میکردیم.
قرارمون گذاشته بودیم که ادبیات و صد بزنیم که اگه نمیزدیم برای شاعر بودنمون افت داشت.
نتیجه کنکور که امد رتبه هامون خیلی نزدیک بود،خیلی!
موقع انتخاب رشته کپی برابر اصل همدیگه کد رشته ها،شهرها و ترتیبش رو وارد کردیم.
و در نهایت هردومون یه شهر و یه رشته و یه دانشگاه قبول شدیم.
ولی نتیجه ها که امد چند وقتی میشد که حال و هوای عاشقی از سرمون افتاده بود. البته از سر من که نه!
از سر اون!!!
دیگه آرزومون دوتا خونهی نقلی دانشجویی تو یه خیابون ،
دیوونه بازی های عاشقونه وسط دانشگاه حتی جلو چشم حراست به قیمت مشروط شدن،
قدم زدن شونه به شونهی هم توی شهری که نمیشناسنمون،
کشف کافه و بام شهر جدید و در نتیجه یکی شدن خونهی دانشجوییمون و تبدیلش به لونهی عشقمون نبود.
راستش رابطمون دیگه تموم شده بود
انگار دلشو زده بودم.
حالا به هر دلیلی ما دیگه برای هم نبودیم،
دیگه آرزوهای مشترک نداشتیم و حالا
جرئتشو نداشتم همکلاسیش شم
آخه بقیه که نمیدونستن ما یه روزایی دنیای هم بودیم ممکن بود
دخترای دانشکده برن دورش و بگیرن.
یا اینکه سخت بود جلو چشمم هرروز با یکیشون بره قدم بزنه
با یکی دیگه بره ساحل،
با یکی بره کوهنوردی،
از یکیشون جزوه بگیره
از یکی دیگه تقلب!!!
اینطوری شد که اون رفت و من دوری از خانواده رو بهونه کردم و دانشجوی یکی از دانشگاه های شهر خودمون شدم .
تنها دلیل من برای رفتن ، با اون بودن بود
و حالا که دیگه برای من نبود رفتنم جز اضافه کردن غم غربت به غمام فایده دیگه ای نداشت.
من موندم توی همین شهر که با اون دنیا دنیا خاطره دارم و دلتنگی هام و هر دو هفته یه بار توی سینما و شانار رو به روی دفتر قلمچی گریه میکنم.
و اون هرروز عکسهای جدید تو اینستاگرامش آپ میکنه و دخترای زیادی براش کامنت میزارن:
خیلی خوش گذشت!!!
عشقای این روزا همینقدر کوتاهه، به فاصلهی انتخاب رشته #دانشگاه تا امدن نتایج...
#دنیا_کاف 🦋
ترازای قلمچیمون و باهم تنظیم میکردیم؛
چندتا از ده تا،
چند ساعت درس خوندن،
تعداد تست زدنا در طول هفته،
لا به لاش عاشقی هم میکردیم.
قرارمون گذاشته بودیم که ادبیات و صد بزنیم که اگه نمیزدیم برای شاعر بودنمون افت داشت.
نتیجه کنکور که امد رتبه هامون خیلی نزدیک بود،خیلی!
موقع انتخاب رشته کپی برابر اصل همدیگه کد رشته ها،شهرها و ترتیبش رو وارد کردیم.
و در نهایت هردومون یه شهر و یه رشته و یه دانشگاه قبول شدیم.
ولی نتیجه ها که امد چند وقتی میشد که حال و هوای عاشقی از سرمون افتاده بود. البته از سر من که نه!
از سر اون!!!
دیگه آرزومون دوتا خونهی نقلی دانشجویی تو یه خیابون ،
دیوونه بازی های عاشقونه وسط دانشگاه حتی جلو چشم حراست به قیمت مشروط شدن،
قدم زدن شونه به شونهی هم توی شهری که نمیشناسنمون،
کشف کافه و بام شهر جدید و در نتیجه یکی شدن خونهی دانشجوییمون و تبدیلش به لونهی عشقمون نبود.
راستش رابطمون دیگه تموم شده بود
انگار دلشو زده بودم.
حالا به هر دلیلی ما دیگه برای هم نبودیم،
دیگه آرزوهای مشترک نداشتیم و حالا
جرئتشو نداشتم همکلاسیش شم
آخه بقیه که نمیدونستن ما یه روزایی دنیای هم بودیم ممکن بود
دخترای دانشکده برن دورش و بگیرن.
یا اینکه سخت بود جلو چشمم هرروز با یکیشون بره قدم بزنه
با یکی دیگه بره ساحل،
با یکی بره کوهنوردی،
از یکیشون جزوه بگیره
از یکی دیگه تقلب!!!
اینطوری شد که اون رفت و من دوری از خانواده رو بهونه کردم و دانشجوی یکی از دانشگاه های شهر خودمون شدم .
تنها دلیل من برای رفتن ، با اون بودن بود
و حالا که دیگه برای من نبود رفتنم جز اضافه کردن غم غربت به غمام فایده دیگه ای نداشت.
من موندم توی همین شهر که با اون دنیا دنیا خاطره دارم و دلتنگی هام و هر دو هفته یه بار توی سینما و شانار رو به روی دفتر قلمچی گریه میکنم.
و اون هرروز عکسهای جدید تو اینستاگرامش آپ میکنه و دخترای زیادی براش کامنت میزارن:
خیلی خوش گذشت!!!
عشقای این روزا همینقدر کوتاهه، به فاصلهی انتخاب رشته #دانشگاه تا امدن نتایج...
#دنیا_کاف 🦋
۳.۸k
۱۸ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.