مثل نسیمی لای مو پیچید برگشت

مثل نسیمی لای مو پیچید ، برگشت
انگار از عاشق شدن ترسید ، برگشت

خوشبختی ام این بار می آمد بماند
یکدفعه از هم زندگی پاشید ، برگشت
مانند گنجشکی که از آدم بترسد
تا از کنارم دانه ای را چید ، برگشت

آن روز عزرائیل می آمد سراغم
دست تو را برگردنم تا دید برگشت !

اوهم فریب قاب عکسی کهنه را خورد
با شک می آمد گرچه بی تردید برگشت

بعد از تو شادی بازهم آمد به خانه
اما نبودی، از همین رنجید ، برگشت
مثل فقیر خسته و درمانـده ای که
از لطف صاحب خانه ناامید برگشت

بعد از تو دیگر دشمنانم شاد بودند
اما غم من تازه از تبعید برگشت

بعد از تو هردفعه دلم هرجا که پر زد
مثل نسیمی لای مو پیچید ، برگشت...!
دیدگاه ها (۲)

#از_سرم_فکر_و_خیالت_ناگهان_افتاده_است چای خوش عطری که دیگ...

قدر‌نشناس ِ عزیزم، نیمه ی من نیستیقلبمی اما سزاوار تپیدن نیس...

باز هم مجنون شدم، لیلا بیا و ناز کن شیطنت کن، عشوه کن، افسون...

بیزارم از آن عشق که عادت شده باشدیا آن که گدایی محبت شده با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط