یک روز به خودم اومدم

یک‌ روز به خودم اومدم ,
دیدم حال خوبم وابسته شده به چند ورق قرص که از ترس ،
تمام روزهامو به شکل منظمی سراغشون میرم ...
زنگ زدم به اتابکی گفتم :
دیگه قرص نمی خوام ، من خوب شدم ...
گفت نمیتونی یکهو قطع اش کنی ...
گفتم می تونم ...
الان حس می کنم بهترم ...
گفت نمیتونی‌ يكدفعه
دست از مصرف دارویی كه چند وقته
كنترل بدن و اندام و افكارتو توی دستش گرفته برداری ...
بايد كمش كنی تا بتونی قطعش كنی ...
هيچ چيزی رو نميشه يکهو قطع كرد ...

پرسیدم اگه قطعش کنم چی میشه؟
گفت اون باهات رابطشو تموم کرد چی شد؟ رسیدی به همین قرص ها. نمیتونی یکی رو دوست داشته باشی بعد یکدفعه دوستش نداشته باشی. نمیشه یکی همش باشه و بعد یکهو نباشه. شاید اگر به مرور کمرنگ می شد حضورش، دیگه برات مهم نبود اما تو چون یکهو از کنارت رفت، زمین خوردی.

«اون یکهو نرفت اتابکی. از خیلی وقت قبل رفته بود. از چشماش تو آخرین پرواز، از نگاهش به ابرا معلوم بود. از خنده هاش که زود خشک می شد تو صورتش، از لباس هایی که براش می خریدمو هی می گفت یادش رفته بپوشه. از وقتی داد میزدم و دیگه باهام نمی‌جنگید. از وقتی الکی می رفتو جلوشو نمی گرفتم. هربار بیشتر از قبل رفته بود. فقط من تو خواب خودم بودم و خبر نداشتم... اون یکهو نرفت، من یکهو بیدار شدم... وقتی رفته بود.»

#امیرعلی_ق
دیدگاه ها (۱)

رو سر بنه به بالين تنها مرا رها کنترکِ منِ خرابِ شب گردِ  مب...

زیر باران که به من زل بزنی خواهی دیدفن تشخیص نم از چهره گریا...

تو را دوست داشتم ،چنان که گویی توآخرین عزیزان منبر روی زمینی...

حرف از سفر زدم،كه بگويد بمان نرو ...!چيزى نگفت جز،به سلامت، ...

من ادعا دارم تو این مسئله !!!که یکی از توانایی های جدیم تشخی...

black flower(p,270)

سناریو انهایپن

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط