سفرنامه قم(من و خیال یارجان)
به کارواندار گفته ام دوتا صندلی میخواهم...
یکی خالی...
نپرسید چرا. لابد فکر کرده بخاطر کروناست.
من هم نگفتم چرا. آدم باید اجازه بدهد بقیه فکرشان را داشته باشند.
وسایل یک سفر دونفره کوچک را تدارک دیده ام.
همه چیز دوتایی است اما نه آنقدر زیاد که به چشم بیاید.
اتوبوس از آن ولوو جدیدهاست. و من چقدر دلم میخواست با اتوبوسی راهی قم شوم از آن دست اتوبوس های قدیمی که پنجره اش با زور باز میشد و باد بین موهایت میوزید و آشفتگی مجنون وارت را بهتر نشان میداد...
خیالت میرود و روی صندلی خالی کنار پنجره مینشیند و من کنار خیالت جا خوش میکنم.
خسته اما مشتاق جاده را نگاه میکنی...
خسته اما مشتاق تو را نگاه میکنم...
کم کم چشمهایت که سنگین میشود، سرت نرم نرمک خم میشود سمت شانه ام...
چه حسی دارد لمس سنگینی سرت روی شانه هایم...
وسوسه میشوم گونه ات را ببوسم که کمک راننده صدا میزند: قم... دوساعت نماز و زیارت...
حالا توی حرم، من و تو...
دم ورودی زنانه میپرسی ساعت 11:30 خوبه؟
+خوبه دورت بگردم.
_ دیرنکنی ها... یی نثارم میکنی و میروی...
جدا که میشوی میروم سمت ورودی تشرف خواهران...
چشمم به ضریح خانم که می افتد، اشکهایم که میغلتند، میگویم:
خانم جان! سلام...
آمدم...
تنها... با خیالش...
و حالا روی فرش، توی حیاط مقابل گنبد بهم رسیده ایم...
و حالا تو زیارتنامه میخوانی و من اینبار شانه به شانه ات میگریم...
#سفرنامه
#قم
یکی خالی...
نپرسید چرا. لابد فکر کرده بخاطر کروناست.
من هم نگفتم چرا. آدم باید اجازه بدهد بقیه فکرشان را داشته باشند.
وسایل یک سفر دونفره کوچک را تدارک دیده ام.
همه چیز دوتایی است اما نه آنقدر زیاد که به چشم بیاید.
اتوبوس از آن ولوو جدیدهاست. و من چقدر دلم میخواست با اتوبوسی راهی قم شوم از آن دست اتوبوس های قدیمی که پنجره اش با زور باز میشد و باد بین موهایت میوزید و آشفتگی مجنون وارت را بهتر نشان میداد...
خیالت میرود و روی صندلی خالی کنار پنجره مینشیند و من کنار خیالت جا خوش میکنم.
خسته اما مشتاق جاده را نگاه میکنی...
خسته اما مشتاق تو را نگاه میکنم...
کم کم چشمهایت که سنگین میشود، سرت نرم نرمک خم میشود سمت شانه ام...
چه حسی دارد لمس سنگینی سرت روی شانه هایم...
وسوسه میشوم گونه ات را ببوسم که کمک راننده صدا میزند: قم... دوساعت نماز و زیارت...
حالا توی حرم، من و تو...
دم ورودی زنانه میپرسی ساعت 11:30 خوبه؟
+خوبه دورت بگردم.
_ دیرنکنی ها... یی نثارم میکنی و میروی...
جدا که میشوی میروم سمت ورودی تشرف خواهران...
چشمم به ضریح خانم که می افتد، اشکهایم که میغلتند، میگویم:
خانم جان! سلام...
آمدم...
تنها... با خیالش...
و حالا روی فرش، توی حیاط مقابل گنبد بهم رسیده ایم...
و حالا تو زیارتنامه میخوانی و من اینبار شانه به شانه ات میگریم...
#سفرنامه
#قم
۹.۰k
۲۴ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.