دستانت را میگیرم

دستانت را می‌گیرم
و آرام در گوشت می‌گویم:
دوستت دارم...

سیب‌های سبز دماوندی سرخ می‌شوند
انارهای ترش نوشهری شیرین
و خرمالوهای کال کرجی، یکجا می‌رسند..

با لبخند، پشت چشمی نازک می‌کنی
دستت را می‌کشی و می‌گویی:
خوب، بس است دیگر

می‌گویم: تصدق نگاهت
مگر قرار است دست‌هایت تمام بشود؟!
پس نگهش می‌دارم
بیشتر؛ خیلی بیشتر
مثلاً تا آخر دنیا...
دیدگاه ها (۳)

لب من عطر تو را دارد و من می ترسمنکند مادرم از بوسه ی مان بو...

دوست دارم ساعتی با چشم تو خلوت کنمدر کنارت جا بگیرم با لبت ص...

به خودت تکیه کن!به چشمهایت ؛که سنگینیِ هر دردی را سبک می کنن...

جریمه کرده ای مرا؟ بی تو نفس نمیکشم!تَرکه بزن!جریمه کُن! پا ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط