استاد تاریخ فا*کی ( part 30 )
📚🖤 استاد تاریخ فا*کی 🖤📚
📚🖤 پارت 30 🖤📚
🤎از زبان جون 🤎 :
کارم تموم شد به ساعت نگاهی کردم اوههههه چقدر زود این ساعت فاکی گذشت ، بلند شدمو رفتم یه دوش چند مینی گرفتم اومدم بیرون ، با حوله جلوی اینه وایسادم ، هنوزم جذابی اقای ته پرنس دیگه باید برای خودت پرنسستو بیاریا
رفتم و لباسامو پوشیدم ادکلن تلخمو زدم و ساعتمو انداختم کفش چرممو پوشیدم و از خونه زدم بیرون سوار ماشینم شدمو حرکت کردم ، نسخهی اصلیه مدارکا دست همون سهام داره کانگ که قراره ملاقاتش کنم هست پس لازم نبود چیزی همراه خودم ببرم.
...........................
📚 ویو داخل کافه 📚 :
رفتم داخل دیدم اقای کانگ منتظرم پشت یکی از میزها نشسته ، خیلی خونسرد و با حالت سردی که تو چهرم بود رفتم و مقابلش نشستم.
( اقای کانگ : ☒)
☒ : سلام ، آقای ته درسته؟!
_سلام بله درسته ، منم که شمارو خیلی خوب میشناسم
☒ : خوبه پس میتونیم کارمونو دیگه شروع کنیم ؟!
_اعا البته پس...
.............................
📚 حدود دوساعت بعد 📚 :
_خب پس حله
☒ : مبارکتون باشه اقای ته به امید بیشتر شدنش
_ممنون به امید دیدار
☒ : همچنین
کانگ پاچه خوار رفت ، خوبه کارمم تموم شد.
میخواستم بلند شم که یهو دیدم ا.ت اومد داخل نمیدونم یهو چی شد اما خواستم بمونم ، جامو سرمیز عوض کردم جوری که پشت به ا.ت نشسته بودم ، هوففففففف چرا اینقدر دامنش کوتاهه اخه دامن بلندتر نداشت این دختر ، دیدم همون دوستش لیا همون دانشجوی کلاسمم اومد.
حدود یه یک ساعتی موندم همه، ی حرفاظونو شنیدم دست من که نبود بلند حرف میزدن دیگه.
عجب هومممم ا.ت خانوم برات نقشهها دارم حالا تو هی ازم فرار کن.
بعد از چند مین... ادامه دارد
حمایت فراموش نشه 🥺👋🏻🍧
"کیوی خشن 🥝🔪
📚🖤 پارت 30 🖤📚
🤎از زبان جون 🤎 :
کارم تموم شد به ساعت نگاهی کردم اوههههه چقدر زود این ساعت فاکی گذشت ، بلند شدمو رفتم یه دوش چند مینی گرفتم اومدم بیرون ، با حوله جلوی اینه وایسادم ، هنوزم جذابی اقای ته پرنس دیگه باید برای خودت پرنسستو بیاریا
رفتم و لباسامو پوشیدم ادکلن تلخمو زدم و ساعتمو انداختم کفش چرممو پوشیدم و از خونه زدم بیرون سوار ماشینم شدمو حرکت کردم ، نسخهی اصلیه مدارکا دست همون سهام داره کانگ که قراره ملاقاتش کنم هست پس لازم نبود چیزی همراه خودم ببرم.
...........................
📚 ویو داخل کافه 📚 :
رفتم داخل دیدم اقای کانگ منتظرم پشت یکی از میزها نشسته ، خیلی خونسرد و با حالت سردی که تو چهرم بود رفتم و مقابلش نشستم.
( اقای کانگ : ☒)
☒ : سلام ، آقای ته درسته؟!
_سلام بله درسته ، منم که شمارو خیلی خوب میشناسم
☒ : خوبه پس میتونیم کارمونو دیگه شروع کنیم ؟!
_اعا البته پس...
.............................
📚 حدود دوساعت بعد 📚 :
_خب پس حله
☒ : مبارکتون باشه اقای ته به امید بیشتر شدنش
_ممنون به امید دیدار
☒ : همچنین
کانگ پاچه خوار رفت ، خوبه کارمم تموم شد.
میخواستم بلند شم که یهو دیدم ا.ت اومد داخل نمیدونم یهو چی شد اما خواستم بمونم ، جامو سرمیز عوض کردم جوری که پشت به ا.ت نشسته بودم ، هوففففففف چرا اینقدر دامنش کوتاهه اخه دامن بلندتر نداشت این دختر ، دیدم همون دوستش لیا همون دانشجوی کلاسمم اومد.
حدود یه یک ساعتی موندم همه، ی حرفاظونو شنیدم دست من که نبود بلند حرف میزدن دیگه.
عجب هومممم ا.ت خانوم برات نقشهها دارم حالا تو هی ازم فرار کن.
بعد از چند مین... ادامه دارد
حمایت فراموش نشه 🥺👋🏻🍧
"کیوی خشن 🥝🔪
۱۵.۷k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.