بیا پایین👇

بیا پایین👇



part 4
______________________________________________________
(ویو ا/ت)
با نور خورشید که توی چشمام میخورد بیدار شدم وقتی چشمام و باز کردم اتفاقات دیشب جلوی چشمام مرور شد همون موقع بود که به خودم اومدم
جیمین:چه عجب بیدار شدی
ا/ت:تو دیشب چیکار کردی
جیمین:بهت هشدار داده بودم میخواستی خودتو نزنی به خواب
تلفنش زنگ خورد همون جوری با برق تو چشماش جواب داد ولی نمیدونم بهش چی گفتن که اخماش رفت تو هم معلوم بود خیلی اعصابانیه
سریع لباساشو پوشید و بوسه ای روی پیشونیم گذاشت
جیمین:ببخشید باید برم
خیلی سریع از در خارج شد تاحالا انقدر اعصبانی ندیده بودمش
(ویو جیمین)
بهم زنگ زدن گفتن از طرف یه باند مافیای جدید بهمون حمله شده و جنس هایی که میخواستیم قاچاق کنیم رو دزدیدن اعصابم بدجور به هم ریخت جوری که تا با دستای خودم اون رییس شون رو خفه نکنم اروم نمیگرفتم سریع رفتم شرکت تا ببینم چی به چیه ولی همه چی به هم ریخته بود همه دنبال راهی بودن که مکان اونارو پیدا کنن
ته:بالاخره اومدی همونطور که میبینی همه دارن دنبال حداقل یه سرنخ میگردن ولی هنوز نتونستن چیزی پیدا کنن...
________________________________________
امیدوارم دوست داشته باشین♥︎
خودم این پارت رو دوست داشتم با اینکه کوتاه بود عمق داستان رو بیشتر کرد✨🌸