مادر بزرگ باچارقدش اشکش را پاک کرد و گفت آخ دلم می خواست

مادر بزرگ باچارقدش اشکش را پاک کرد و گفت: آخ دلم می خواست عاشقی کنم ولی نشد ننه.
اونقده دلم می خواست یه دمپختک را لب رودخونه بخوریم، نشد.
دلم پر میکشید که حاجی بگه دوست دارم و نگفت...
گاهی وقتا یواشکی که کسی نبود، زیر چادر چند تا بشکن می زدم. آی می چسبید.
گفت: بچه گی نکردم، جوونی هم نکردم. یهو پیر شدم...
به چشمهای تارش نگاه کردم و حسرت ها را ورق زدم گفتم: مادر جون حالا بشکن بزن، بذار خالی شی
گفت:حالا که دستام دیگه جون ندارن؟
انگشتای خشک شده اش رو بهم فشار داد ولی دیگه صدایی نداشتند...
خنده تلخی کرد و گفت: اینقدر به هم هیس نگید.
بذار حرف بزنن.
بذار زندگی کنن
آره مادر هیس نگو،
آدمیزاد از "هیس" خوشش نمی یاد...
دیدگاه ها (۱)

🍂 به گوش من رسیده که گفته اید علی دروغ میگوید.خدامرگتان بدهد...

♏ ️ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﯾﻮﻧﺲ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﯾﺮ ﺁﺏ،ﻧﻮﺡ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺁﺏﻭ ﯾ...

🌹 پروردگارابرمن ببخش انچه را که درباره من بدان داناتری واگرد...

عشق و سیاستپسرک ۱۵ ساله هر وقت خانم معلم ۴۰ ساله را می دید د...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_200_چیزی گفتی؟ هوفی کشید...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_289_بهبه بهبه دستت در....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط