تک پارتی درخواستی

وقتی ات خودکشی میکنه ولی اون خودش رو نکشه

باد سرد شب از پنجره به داخل اتاق می‌وزید تهیونگ با اضطراب و نفس نفس زنان وارد اتاق شد...
دستاش هنوز از ترس میلرزید بخاطر پیام تکه تکه چند دقیقه پیش تو که داشت فریاد میزد:تو خوب نیستی.اصلا خوب نیستی...
وقتی رسید تو روی زمین نشسته بودی و زانوهات رو بغل کرده بودی داشتی میلرزیدی به خودت آسیبی نزده بودی اما یه چیزی توی نگاهت شکسته بود چیزی که بیشتر از همه تهیونگ رو ترسوند
آروم اومد جلوصداش میلرزید
تهیونگ:ات چرا به من نگفتی،چرا تنها موندی با این همه درد
سعی کردی حرف بزنی اما اشک هات جاری شد همون لحظه تهیونگ کنارت نشست دستات رو توی دستای گرمش گرفت
زیر لب گفتی
ات:فک کردم...شاید برای کسی مهم نباشم
تهیونگ لحظه ای چشماش رو بست.انگار همین یه جمله جهانش رو فرو ریخت
تهیونگ:تو برای من...مهم ترین آدم دنیایی.حتی نمیتونی تصور کنی که وقتی پیام تورو دیدم چی به من گذشت
صداش شکست.قطره اشکی روی گونه اش جاری شد اشکی که نمی‌خواست پنهانش کنه
تهیونگ:فقط لطفا... انقدر با خودت تنها نمون حتی اگه.نصفه شب باشه.حتی اگه کیلومتر هادور باشی من می دوم تا برسم.
تو آروم شدی تهیونگ پیشونیش رو به پیشونیت چسبوند
تهیونگ:قول بده هر وقت درد طاقت فرسا شد...قبل از اینکه تسلیم بشی ...من رو صدا بزنی.من میام
توی اون لحظه هیچ چیز حل نشده بود.زخم ها هنوز بودند،درد هنوز بود.اما تو تنها نبودی و این کافی بود...تا شب کمی کمتر ترسناک تر شود....🫂🪼
*پایان*
دیدگاه ها (۰)

تک پارتی درخواستی

استوری درخواستی

استوری درخواستی

جیمین فیک زندگی پارت ۱۰۳#

نام فیک: عشق مخفیPart: 51ویو ات*ات. بهتره بگردم خونه*توی مغز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط