جونگکوک کاغذ هارو طوری که خیلی با زمین برخورد نداشته باشن جمع کردم و ...

𝖋𝗼𐑕ʈᧉɼ ნ𐑾꧐τꫀ𐑾  ᪶ .
թᥑꭉȶ𝟔 ؁


جونگکوک: کاغذ هارو طوری که خیلی با زمین برخورد نداشته باشن جمع کردم و گذاشتم رو میز ..  از بازو هاش گرفتم و بلندش کردم .
_تو برو بشین رو مبل تا من سریع جمع میکنم بریم

هانا : باشه ..رفتم نشستن و بهش نگاه میکردم ..همینطوری که به کار کردنش خیره شده بودم به فکر فرو رفتم ... به اینکه چطور رفتار اون دختر رو توجیه کرد که سوء تفاهم نشه یا باعث دلخوری من نشه با این که چند روز پیش به خاطر بحثی که باهم داشتیم باهام سرد رفتار می‌کرد ...

فکر کردن به اینکه هواسش به همچی هست تا یه وقت ناراحت نشم ..فکر اینکه هنوزم میتونم اون  کسی رو داشته باشم که بهم اهمیت بده باعث می‌شد تو دلم پروانه ها پرواز کنن🙈🪽🎀

        
                        𓂃𝟏𝟎مین بعد 𓂃

جونگکوک : کارم تموم شد ..بریم ؟!
هانا : باشه بریم ..
هانا : بلند شدم و باهم از اتاق بیرون رفتیم ..بعد از اینکه با آسانسور به طبقه اصلی رسیدیم ..وارد سالن شدیم که اون دختره رو دیدم همون کارمند جدیده که چند دیقه ی پیش توی اتاق جونگکوک بود ...با دیدنش قیافم درهم رفت ..
هانا: توقف کردم و که اومد سمتمون

👾: اوه ... رئیس خسته نباشید ..
* نازک کردن صدا
کوک : نگاه به هانا کردم که با صورتی که ازش حرص و ناراحتی می‌بارید به دختره نگاه می‌کرد بعد نگاه سردی به 👾 کردم و دست هانا رو گرفتم ..که از چشمش دور نموند؛ برای هانا چشمی چرخوند و با یه خداحافظی سریع  رفت ..
هانا : ... " ناناعت❤️‍🩹🔪

کوک : به سمت در خروجی حرکت کردم نیم نگاهی به هانا انداختم ..عصبی بود
رفتیم سمت ماشین درو براش باز کردم تا بشینه..خودمم رفتم نشستم ..از پارکینگ خارج میشدم که فکری به سرم زد ..برای اینکه خوشحالش کنم
_تصمیم گرفتم که برم کلی خوراکی براش بگیرم ..

...


هانا : مسیر خونه که از این سمت نیس!!
کوک: جایی کار دارم
هانا: نگاه متعجب بهش کردم
کوک : ماشین رو کنار جدول پارک کردم ،
کوک: منتظر بمون ..سریع میام 😉
_چشمکی بهش زدم و پیاده شدم ..وارد فروشگاه شدم و به سمت قفسه های خوراکی رفتم تمام خوراکی هایی که دوست داشت رو از جمله : نوتلا ، کاکائو ، شیر کاکائو ، پاستیل ، بستنی و.. برداشتم ..رفتم صندوق که حساب کردن ..
_ از فروشگاه‌ زدم بیرون سوار ماشین شدم
هانا: نگاهی متعجب به پلاستیک بزرگی که دستش بود کردم
کوک : بفرمایید...کیسه هارو بهش دادم ..

هانا : داخل شون رو نگاه کردم که با
خوراکی های مورد علاقم متوجه شدم.🎀🥺

🥹همه ی اینا برای منه ؟!!
کوک: نه ..
😳🥺🥺
_معلومه که برا توعه آخه به غیر از تو به کدوم دختری بدم ؟!

معلومه که به هیچکس حق نداری بدی 😒

_ 😆😆
جاست می😌😌🎀

_بلهه😃🤏🏻

کوک : ماشین رو به سمت خونه حرکت دادم

                   𓂃   𝟐𝟎مین بعد 𓂃  

کوک : رسیدیم عمارت ، پیاده شدیم سوئیچ رو دادم به یکی از نگهبانا تا ماشین رو پارک  کنه ..وارد شدیم ...


کاتتت🎬🪓
پارت ها با ✋🏻' لایکاش با 🫵🏻'


.
.
𝃢ᡣ𐭩𝅦   خوش حال میشم نظراتتونو بدونم ᨸ🍓

ادامه دارد...

☁️ ׂ @xoozen

         ‌⏝ִ︶⏝ ୨بدون شرایط ୧ ⏝ִ︶⏝
دیدگاه ها (۱۹)

این چند روز قراره اتفاقات خوبی بیوفته.زودتر گذاشتم :))

دارم میرم دندون پزشکی اومدم یه پارت جدید میزارم :*

ٗ   𝖋𝗼𐑕ʈᧉɼ ნ𐑾꧐τꫀ𐑾  ᪶ ۫թᥑꭉȶ𝟒 ؁هانا : " خواستم دور شم ازش ..حا...

ٗ   𝖋𝗼𐑕ʈᧉɼ ნ𐑾꧐τꫀ𐑾  ᪶ ۫թᥑꭉȶ𝟑 ؁ بغض داشت خفم میکرد..گوشه ی لبم...

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۲۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط