ناگهان یک شب

ناگهان یک شب
سراغم آمد و با خنده گفت

نوشداروی توام...
با طعنه گفتم: زود نیست؟!...


#سجاد_رشیدی_پور
دیدگاه ها (۱)

از تفأل های «حافظ» خسته ام ای «شهریار»"آمدی جانم به قربانت...

بس‌که زیبایی اگر یوسف تو را می‌دید نیزچنگ بر پیراهنت می‌زد، ...

هنوزم چشمای تو مثل شبای پُر ستارستهنوزم دیدن تو برام مثل عمر...

یادم آید، تو به من گفتی: «از این عشق حذر کن! ...

ساعت ۲ شب بود توی سپر مارکت بودم تنها در حال گذاشتن نودل در ...

ساعت 1 شب بود در حال گذاشتن نودل ها توی قفسه بودم که صدای زن...

۱.توام همینطور کوچولو من۲.اونکه شکی نیست توش بیب۳.توام برا م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط