شاد بودم...
شاد بودم...
کودکی که زود بزرگ شده بود یا آدم بزرگی که هنوز توی کودکیهایش غوطه ور بود...
هیچ وقت راستش نفهمیدم کدامش من بودم... بچه بودم میگفتند مثل آدم بزرگهاست؛ بزرگ شدم گفتند هنوز کودکی درونش جاری است...
دختر بچه بودم که از عشق گفتم. به من میگفتند دختر چشم سفید آنهاکه بویی از عشق نبرده بودند...
من اما آن دختربچه چشم سفید عاشق را عاشق بودم...
بزرگ که شدم میگفتند حواست باشد دل نبندی،... چشمت به در سفید میشود...
من اما چشم سفیدتر از این حرفها بودم که گوشم بدهکار حرف آدمهایی شود که کودکی و بزرگیشان سر جایش بود...
لاجرم دل بستم...
دل بستم و چشمهانم به در سفید شد...
حالا نمیدانم این ربطی به چشم سفید بودنم داشت یا نه...
حالا درون من آن الهام چشم سفید، چشمش به در سفید شد... #من_نوشت:
رشته ای بر گردنم افکنده ای آقای خدا...
باید بشکنم؟! دوباره؟! باشه...
تو بخوای هزار تیکه میشم... #عشق #دختر #چشم_سفید
#دختر
کودکی که زود بزرگ شده بود یا آدم بزرگی که هنوز توی کودکیهایش غوطه ور بود...
هیچ وقت راستش نفهمیدم کدامش من بودم... بچه بودم میگفتند مثل آدم بزرگهاست؛ بزرگ شدم گفتند هنوز کودکی درونش جاری است...
دختر بچه بودم که از عشق گفتم. به من میگفتند دختر چشم سفید آنهاکه بویی از عشق نبرده بودند...
من اما آن دختربچه چشم سفید عاشق را عاشق بودم...
بزرگ که شدم میگفتند حواست باشد دل نبندی،... چشمت به در سفید میشود...
من اما چشم سفیدتر از این حرفها بودم که گوشم بدهکار حرف آدمهایی شود که کودکی و بزرگیشان سر جایش بود...
لاجرم دل بستم...
دل بستم و چشمهانم به در سفید شد...
حالا نمیدانم این ربطی به چشم سفید بودنم داشت یا نه...
حالا درون من آن الهام چشم سفید، چشمش به در سفید شد... #من_نوشت:
رشته ای بر گردنم افکنده ای آقای خدا...
باید بشکنم؟! دوباره؟! باشه...
تو بخوای هزار تیکه میشم... #عشق #دختر #چشم_سفید
#دختر
۳.۰k
۱۱ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.