و صبح
و صبح
ستایشگر چشمان توست
تبسم کن در لحظه ها
پلک پنجره
باران می پاشد
بر التهاب سایه های کوچه
پرنده می طرَبَد در نفسم
ماه را بوسیده ام
تا سپید بمانم
روی شرق شانه ها
تبسم کن در لحظه ها
تا ستاره ریزد
از آسمان خواب
میان تلاطم آب...!
ستایشگر چشمان توست
تبسم کن در لحظه ها
پلک پنجره
باران می پاشد
بر التهاب سایه های کوچه
پرنده می طرَبَد در نفسم
ماه را بوسیده ام
تا سپید بمانم
روی شرق شانه ها
تبسم کن در لحظه ها
تا ستاره ریزد
از آسمان خواب
میان تلاطم آب...!
۴.۶k
۰۷ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.