خدایا ... این روزها حال عجیبی دارم...
خدایا ... این روزها حال عجیبی دارم...
نه در خودم نه بیرون ز خودم!
نمیدانم این اطاق تن تنگ شده یا روح من شیدا!
نه عاشقم نه عاقل!!!
ابهام... سرگردانم میکند...
دلم میخواهد این روزها را دو تا یکی کنم!
تا درآیم از این ابهام... این حس عجیب...
وقتی که حتی خودت هم نمی دانی ...
دل داده ای یا نداده ای؟
دل میدهی یا نمیدهی؟!
آزادی اما شاید هم به دام افتاده ای!
نه میتوانی بنشینی!
نه میتوانی بروی!
نه میتوانی فکر کنی!
نه میتوانی فکر نکنی!
نه میتوانی شعری بگویی!
نه میتوانی هیچ نگویی!
نه میتوانی صبر کنی!
نه چاره ای جز صبر داری!
نه میتوانی حرف بزنی!
نه میتوانی حرف نزنی!
نه عاشقی!
نه عاشق نیستی!
وای که چه حس عجیبی دارم...
خدایا... حالم را فقط تو میدانی... خودم را به تو میسپارم
و به همین دلخوشم
که تو به انتها و ابتدای امور آگاهی... تو عالم الغیب و الشهادتی
و بهتر از هر کس، خیر مرا میدانی... تو علیم و حکیمی
و بیشتر از همه، دوستم داری... تو بهترین حبیب و محبوبی
تو بهتر از هر کسی هوای مرا داری که سقوط نکنم...
الیس الله بکاف عبده؟... آری تو...
تو بهترینی...
برای دوست داشتن
برای تکیه کردن
برای یاری رسانی
برای پرستیدن
برای امید بستن
برای رسیدن
برای عشق...
عشقی میخواهم در راستای عشق تو...
عشقی که عشقت را در دلم بیشترکند...
امیدی که امیدش تو باشی...
دلی که دلدارش تو باشی...
دستی که دستگیرش تو باشی...
پناهی که پناهگاهش تو باشی...
یاوری که یاری رسانش تو باشی...
همراهی که در راه رسیدن به تو همراهیم کند...
تکیه گاهی که تکیه اش تو باشی...
همدلی که دل به تو داده باشد...
همگامی که به سوی تو گام بردارد...
یاری که مرا در یاد تو یاری رساند
نه در خودم نه بیرون ز خودم!
نمیدانم این اطاق تن تنگ شده یا روح من شیدا!
نه عاشقم نه عاقل!!!
ابهام... سرگردانم میکند...
دلم میخواهد این روزها را دو تا یکی کنم!
تا درآیم از این ابهام... این حس عجیب...
وقتی که حتی خودت هم نمی دانی ...
دل داده ای یا نداده ای؟
دل میدهی یا نمیدهی؟!
آزادی اما شاید هم به دام افتاده ای!
نه میتوانی بنشینی!
نه میتوانی بروی!
نه میتوانی فکر کنی!
نه میتوانی فکر نکنی!
نه میتوانی شعری بگویی!
نه میتوانی هیچ نگویی!
نه میتوانی صبر کنی!
نه چاره ای جز صبر داری!
نه میتوانی حرف بزنی!
نه میتوانی حرف نزنی!
نه عاشقی!
نه عاشق نیستی!
وای که چه حس عجیبی دارم...
خدایا... حالم را فقط تو میدانی... خودم را به تو میسپارم
و به همین دلخوشم
که تو به انتها و ابتدای امور آگاهی... تو عالم الغیب و الشهادتی
و بهتر از هر کس، خیر مرا میدانی... تو علیم و حکیمی
و بیشتر از همه، دوستم داری... تو بهترین حبیب و محبوبی
تو بهتر از هر کسی هوای مرا داری که سقوط نکنم...
الیس الله بکاف عبده؟... آری تو...
تو بهترینی...
برای دوست داشتن
برای تکیه کردن
برای یاری رسانی
برای پرستیدن
برای امید بستن
برای رسیدن
برای عشق...
عشقی میخواهم در راستای عشق تو...
عشقی که عشقت را در دلم بیشترکند...
امیدی که امیدش تو باشی...
دلی که دلدارش تو باشی...
دستی که دستگیرش تو باشی...
پناهی که پناهگاهش تو باشی...
یاوری که یاری رسانش تو باشی...
همراهی که در راه رسیدن به تو همراهیم کند...
تکیه گاهی که تکیه اش تو باشی...
همدلی که دل به تو داده باشد...
همگامی که به سوی تو گام بردارد...
یاری که مرا در یاد تو یاری رساند
۴.۱k
۲۹ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.