باز هم حریر خیالت

باز هم حریر خیالت
پیچیده بر پیکر رنجور تنهایی ام
حبس شده ام
در رویای خواستنت،
قرارِ دل بیقرارم
درون چشمان زیبایت
جا مانده است ؛
کاش می آمدی
و من دلتنگی هایم را
در پس هر نگاه تو گم می کردم
دستانم را
عاشقانه در دستانت می گرفتی
و بوسه هایت
مژده ی ماندنت را می دادند
آن گاه من
مالک زیباترین عشق جهان می شدم
عشقی تهی از دلتنگی ...


#باران_مقدم
دیدگاه ها (۱)

می روم بالا تا اوج من پُر از بال و پرمراه می بینم در ظلمتمن ...

‌ما که خودمان را پنهان می کنیمدر پاییزدر چمدان های نقره‌ایدر...

دلم برای دخترک درونم می‌سوزد..دخترکی که می توانست تمام دغدغه...

ای چرخ مرا دلی ست بیداد پسندبیمم دهی از سنگ حوادث تا چندمن ش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط