حواسم بود به پریشونیش..
حواسم بود به پریشونیش..
به هوای وسیلهآوردن رفت بیرون وقتی برگشت، بوی سیگار برداشت کلِ اتاقو!
گفتم:
-نکِش بدبخت!میمیریا!
با پوزخند روی لبش، سرشو گرم کرد به بازکردن کروم و ویکریل و..
پرسیدم:
-خانومت مشکلی نداره؟
صداش خشدار بود، از سیگار یا چی؟ نمیدونم!
+خانومم؟ نه! مشکلی نداره!
ولی قبلنا..
انگار داشت با خودش حرف میزد..
+یه مدتی ترک کرده بودم، بعد دهسال گذاشته بودم کنار؛
یعنی یکی بود که براش مهم بود کشیدن و نکشیدنم!
منم بخاطرش نمیکشیدم، کم میکشیدم، جلوی اون نمیکشیدم لااقل؛
الان دیگه کسی نیست که براش مهم باشه..
صدای منم خش برداشت اما نه از سیگار!
گفتم:
-چیشد پس؟ چرا نشد؟
نگاهش سرگردونتر شد، پوزخندش عمیقتر، صداش گرفتهتر..
+میشد که بشه، خودم نخواستم!
خیال کردم زرنگم! گفتم لابد خوب نیست که با منه؛ اگه دخترِ بدی نبود که نمیومد با من..
حواسم نبود گناه نیست عاشقشدنِ یه دختر، حواسم نیست خبط نیست خاطرخواهیِ زن جماعت، حواسم نبود از روی خواستنه اگه چیزیم هست..
با خودم گفتم مگه عقلم کمه بیام معشوقهی خودمو بگیرم و حواسم نبود مردی که همچین فکری بزنه به سرش، محکومه به داشتنِ معشوقهی آدمای دیگه..
ظلم کردم به خودم، به اونی که دوسش داشتم و نخواستمش، به اونی که خواستمش و دوسش نداشتم..
بیوفایی کردم، خریت کردم و دارم تاوان پس میدم نخ به نخ و تمومشدنی نیست حسرتم انگار!
حس کردم شونههاش افتادهتر شده از چنددقیقهی قبل، باز رفت که وسیله بیاره، که برگرده و بیشتر هوای اتاقو ابر و دود بگیره..
دست کشیدم به چشمام و فکرکردم به اینکه چقدر اینروزا آلوده شده هوا، چقدر نگاهم راحتتَر میشه تازگیا..
فکرکردم به اینکه جدیدا چقدر زیاد شدن آدمایی که هرروز دارن تاوان میدن، بخاطر دلایی که بیگناه شکستن و کسی صداشونو نشنید.!
#تکس
به هوای وسیلهآوردن رفت بیرون وقتی برگشت، بوی سیگار برداشت کلِ اتاقو!
گفتم:
-نکِش بدبخت!میمیریا!
با پوزخند روی لبش، سرشو گرم کرد به بازکردن کروم و ویکریل و..
پرسیدم:
-خانومت مشکلی نداره؟
صداش خشدار بود، از سیگار یا چی؟ نمیدونم!
+خانومم؟ نه! مشکلی نداره!
ولی قبلنا..
انگار داشت با خودش حرف میزد..
+یه مدتی ترک کرده بودم، بعد دهسال گذاشته بودم کنار؛
یعنی یکی بود که براش مهم بود کشیدن و نکشیدنم!
منم بخاطرش نمیکشیدم، کم میکشیدم، جلوی اون نمیکشیدم لااقل؛
الان دیگه کسی نیست که براش مهم باشه..
صدای منم خش برداشت اما نه از سیگار!
گفتم:
-چیشد پس؟ چرا نشد؟
نگاهش سرگردونتر شد، پوزخندش عمیقتر، صداش گرفتهتر..
+میشد که بشه، خودم نخواستم!
خیال کردم زرنگم! گفتم لابد خوب نیست که با منه؛ اگه دخترِ بدی نبود که نمیومد با من..
حواسم نبود گناه نیست عاشقشدنِ یه دختر، حواسم نیست خبط نیست خاطرخواهیِ زن جماعت، حواسم نبود از روی خواستنه اگه چیزیم هست..
با خودم گفتم مگه عقلم کمه بیام معشوقهی خودمو بگیرم و حواسم نبود مردی که همچین فکری بزنه به سرش، محکومه به داشتنِ معشوقهی آدمای دیگه..
ظلم کردم به خودم، به اونی که دوسش داشتم و نخواستمش، به اونی که خواستمش و دوسش نداشتم..
بیوفایی کردم، خریت کردم و دارم تاوان پس میدم نخ به نخ و تمومشدنی نیست حسرتم انگار!
حس کردم شونههاش افتادهتر شده از چنددقیقهی قبل، باز رفت که وسیله بیاره، که برگرده و بیشتر هوای اتاقو ابر و دود بگیره..
دست کشیدم به چشمام و فکرکردم به اینکه چقدر اینروزا آلوده شده هوا، چقدر نگاهم راحتتَر میشه تازگیا..
فکرکردم به اینکه جدیدا چقدر زیاد شدن آدمایی که هرروز دارن تاوان میدن، بخاطر دلایی که بیگناه شکستن و کسی صداشونو نشنید.!
#تکس
۲۵.۳k
۲۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.