شکوفه گیلاس پارت
شکوفه گیلاس پارت⁷
ویو کلارا :
نشستم روی نیمکت پارک..خواستم کتابی رو که خریدم شروع کنم به خواندن..در پاکت رو باز کردم و کتاب رو از داخلش برداشتم که چیزی ته پاکت نظرم رو جلب کرد..برش داشتم..
؛ ا..این دیگه چیه..
یه شکوفه گیلاس اوریگامی بود..به ارومی بازش کردم..
؛ ا..این..از طرف مایکله؟؟؟
وقتی بازش کردم توش شماره ی مایکل نوشته شده بود و زیرش هم نوشته بود : موهات بوی شکوفه های گیلاس رو میده..
احساس کردم قلبم داره درمیاد..
؛ و..وای..خدای من..
تردید نکردم و بهش زنگ زدم*
؛& الو..؟
؛ س..سلام..
؛& اوه..سلام کلارا..
خدای من..اولین باری بود که با اسم کوچیک صدام میکرد..قلبم تند تر زد..
؛ ش..شکوفه هه..خیلی خوشگله..ممنونم..
میتونستم صدای خندیدنش و لبخند زیباش و چهره ی آرامش دهنده ش رو از پشت تلفن تصور کنم..تک تک جزئیات صورتش رو حفظم..
؛& کاری نکردم که..خوشحالم که بهم زنگ زدی..میخوای..میخوای همو بیرون ببینیم؟
؛ اره معلومه که میخوام..
؛& خب خوبه..
صدای خانم شین از پشت تلفن میاد: مایکلللل بازم داری کار رو میپیچونیییی..
؛ ا..اوه..خانم شینه..
؛& هوففف..امروز ساعت ۴ بعد از ظهر توی پارک نزدیک کتابفروشی چطوره؟؟
؛ هوم خوبه..
؛& باشه پس منتظرتمم من باید برمم وگرنه خانم شین کلمو میکنه..میبینمت..دوست دارممم
و سریع قطع کرد*
چ..چی گفت؟؟ ضربان قلبم از سرعت نفس کشیدنام خیلی بیشتر شده بود..د..دوست دارم؟ خدای من..یعنی تمام این مدت..اونم بهم حس داشته؟؟باورم نمیشهههه..واییییی..
ساعت رو نگاه کردم*
اوه..ساعت ۳ عه..باید برم آماده بشم..
رفتم خونه و دوش گرفتم..لباسام رو عوض کردم و عطر زدم و یکم آرایش کردم*
چون نمیخواستم دیرم بشه زودتر رفتم سمت پارک..وقتی رسیدم نشستم روی نیمکت تا مایکل بیاد..داشتم موهام رو مرتب میکردم و خیلی نگران ظاهرم بودم..
؛& تو همینجوریشم خوشگلی..
صدای آشنایی رو از پشت نیمکت شنیدم..برگشتم که مطمئن بشم خودشه..
بلند شدم و برگشتن سمتش..نگاش کردم*
؛ س..سلام..
؛& سلام..لبخند*
؛& خب راستش..نمیخواستم دیر برسم و معطل بشی..برای همین زودتر اومدم..
؛ منم همینطوررر..
خندیدیم*
همینطوری که داشتیم زیر درخت هایی که پر از شکوفه های گیلاس بودن قدم میزدیم گفتم :
؛ چجوری خانم شین رو پیچوندی؟؟
خندید*
؛& به هزار بدبختی..میدونی..اون خیلی خانم خوبیه..ولی اصلا از پیچوندن خوشش نمیاد..اما من باید امروز میومدم اینجا..
لبخند زدم*
؛& ولی خببب..منم تکنیک های خودمو دارممم
یدونه با آرنجم زدم به بازوش*
؛ مسخره..
خندیدیم*
شکوفه گیلاس پارت⁷
ویو کلارا :
نشستم روی نیمکت پارک..خواستم کتابی رو که خریدم شروع کنم به خواندن..در پاکت رو باز کردم و کتاب رو از داخلش برداشتم که چیزی ته پاکت نظرم رو جلب کرد..برش داشتم..
؛ ا..این دیگه چیه..
یه شکوفه گیلاس اوریگامی بود..به ارومی بازش کردم..
؛ ا..این..از طرف مایکله؟؟؟
وقتی بازش کردم توش شماره ی مایکل نوشته شده بود و زیرش هم نوشته بود : موهات بوی شکوفه های گیلاس رو میده..
احساس کردم قلبم داره درمیاد..
؛ و..وای..خدای من..
تردید نکردم و بهش زنگ زدم*
؛& الو..؟
؛ س..سلام..
؛& اوه..سلام کلارا..
خدای من..اولین باری بود که با اسم کوچیک صدام میکرد..قلبم تند تر زد..
؛ ش..شکوفه هه..خیلی خوشگله..ممنونم..
میتونستم صدای خندیدنش و لبخند زیباش و چهره ی آرامش دهنده ش رو از پشت تلفن تصور کنم..تک تک جزئیات صورتش رو حفظم..
؛& کاری نکردم که..خوشحالم که بهم زنگ زدی..میخوای..میخوای همو بیرون ببینیم؟
؛ اره معلومه که میخوام..
؛& خب خوبه..
صدای خانم شین از پشت تلفن میاد: مایکلللل بازم داری کار رو میپیچونیییی..
؛ ا..اوه..خانم شینه..
؛& هوففف..امروز ساعت ۴ بعد از ظهر توی پارک نزدیک کتابفروشی چطوره؟؟
؛ هوم خوبه..
؛& باشه پس منتظرتمم من باید برمم وگرنه خانم شین کلمو میکنه..میبینمت..دوست دارممم
و سریع قطع کرد*
چ..چی گفت؟؟ ضربان قلبم از سرعت نفس کشیدنام خیلی بیشتر شده بود..د..دوست دارم؟ خدای من..یعنی تمام این مدت..اونم بهم حس داشته؟؟باورم نمیشهههه..واییییی..
ساعت رو نگاه کردم*
اوه..ساعت ۳ عه..باید برم آماده بشم..
رفتم خونه و دوش گرفتم..لباسام رو عوض کردم و عطر زدم و یکم آرایش کردم*
چون نمیخواستم دیرم بشه زودتر رفتم سمت پارک..وقتی رسیدم نشستم روی نیمکت تا مایکل بیاد..داشتم موهام رو مرتب میکردم و خیلی نگران ظاهرم بودم..
؛& تو همینجوریشم خوشگلی..
صدای آشنایی رو از پشت نیمکت شنیدم..برگشتم که مطمئن بشم خودشه..
بلند شدم و برگشتن سمتش..نگاش کردم*
؛ س..سلام..
؛& سلام..لبخند*
؛& خب راستش..نمیخواستم دیر برسم و معطل بشی..برای همین زودتر اومدم..
؛ منم همینطوررر..
خندیدیم*
همینطوری که داشتیم زیر درخت هایی که پر از شکوفه های گیلاس بودن قدم میزدیم گفتم :
؛ چجوری خانم شین رو پیچوندی؟؟
خندید*
؛& به هزار بدبختی..میدونی..اون خیلی خانم خوبیه..ولی اصلا از پیچوندن خوشش نمیاد..اما من باید امروز میومدم اینجا..
لبخند زدم*
؛& ولی خببب..منم تکنیک های خودمو دارممم
یدونه با آرنجم زدم به بازوش*
؛ مسخره..
خندیدیم*
- ۴.۶k
- ۱۰ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط