سناریو انهایپن:
وقتی میگی فک میکنم دوسم نداری !..
هیسونگ:
این چه صدای بود !
شاید صدای شکستن قلبش..
نه حتما همون بود.
نگاهی کوتاه بهت انداخت..
و لحن غمگینی زمزمه کرد.
- چرا..
+ چون..
آهی زیر لب کشیدی.
+ چون یه من واقعا یه انسان بی ارزش-
با حس لب هاش روی لب هات ساکت شدی و...
- بی ارزش بودن تو، یعنی بی ارزش بودن زندگی من و تک تک نفس کشیدن هام..
جی: با حرفت شوکه بهت نگاه کرد..
چرا دختر رو به روش چنین حرفی رو زد!
- خل شدی !؟
+ نه خیلی هم جدی ام.
-میدونستم..
+ چی رو؟
- نباید میزاشتم با اون رفیقای خلت بگردی تاثیرات اوناست ،چقدر بهت گفتم نگرد! مگه گوشت بدهکاره .....
جیک: دختر روی مبل لم داده بود
+ ههی.. جیک،گاهی حس میکنم ازم بدت میاد.
سعی کرد به حرفت ری اکشنی نشون نده و به چت کردن ادامه داد..
بعد گذشت دقایقی نگاهی به دختر انداخت و به سمتش رفت و خودش رو توی آغوش دختر جا داد.
- بیب..
من حتی نمیتونم اون فاصله کم رو تحمل کنم!..
سونگهون:
با حرفی که زوی با جدیت بهت نگاه کرد.
حرفات واقعا منتقی نبود.
-دختر جان ! من ازت متنفر بودم این همه خرجت کردم!؟ تو تنهایی این شکمت ورشکسته ام کرده.
سونو: داشتین فیلم میدیدن
با حرفت چپ نگاهی بهت میندازه..
-نه ولی مثل اینکه دوست داری ازت متنفر شم؟؟
+ ها؟چی! نه نه... من فقط..
- ببین! من از چیزی بدم بیاد از اولش میگم.
تضاد کیوتی چهره اش و جدی بودنش باعث خنده ات میشد...
زدی زیر خنده که چشم قوره ای بهت زد.
- آیشش..
حرف های بی ربط میزنی دیگه. داشتیم فیلم میدیم
جونگوون : با حرفت شوکه بهت نگاه کرد.
برای ثانیه کوتاهی دنبال دلیل حرفت کشت .
... حق رو بهت میداد.
شاید چون توی این مدت به اندازه ای سرش شلوغ بود،که اون محبتی که میخواستی رو بهت نداده بود.
تو رو توی آغوشش کشید..
- بیب.. هرگز اینو نگو.
قول میدم این روزا میگذره.. یکم.. فقط یکم تحمل کن. اون وقت تماما میتونم در اختیارت باشم.
نیکی: با حرفی که زدی دسته گیم رو کنارگذاشت.
- وات دا....
+ ها؟
- چی؟
+هاا؟؟
- چی شد؟
+ من دارم اینو ازت میپرسم.
- ها؟ .. اهاا.. هیچی..
نزاشتی دیگه این چی بود گفتیییی؟!؟ باعث شدی باختممم..
+ وا به من چه ؟
- مرض داری دیگه..
ادامه دارد...
The end.
#سناریو
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.