امروز کلی کلافه بودم
امروز کلی کلافه بودم
وقتی هیچ چیزی به ذهنم نمیرسید و لبریز از حرفهای نگفته بودم..
داشتم دیوونه میشدم
برای خودم یه فنجون قهوه تلخ درست کردم و با یه ظرف شکر تا دم پنجره رفتم اخه عادت به خوردن قهوه تلخ نداشتم!
بوی قهوه مستم کرده بود
پرده رو کنار کشیدم
و فنجونو به دهنم نزدیک کردم..
محو تماشای بیرون شده بودم...
منظره زیبا و دلنشینی نداشت
هر چی بود ساختمون بود و ماشین و ادما..
ادمایی که تند تند میدویدند
بعضی ها اروم راه میرفتند
بعضی ها یه گوشه منتظر ایستاده بودن
به خودم گفتم خوشا به حال ادمایی که تند تند میدویدند اخه حتما یکی یه جایی منتظرشونه
و ادمایی که بدون هیچ عجله ارام ارام راه هر روزه رو میرفتن
اوناییم که منتظر ایستادن حتما منتظر شخص خاصین که نفس نفس زنان به سمتشون میاد و بالاخره این انتظار با چند دقیقه معطلی تموم میشه
و اونایی که تنها به زمین چشم دوختن و بیخیال و بی مقصد راه میرن،هر از چند گاهی یه جا توقفی بدون دلیل دارن و باز به مسیر ادامه میدن..!
اونا حتما دارن به کسی فکر میکنن که نیست
اخه همیشه لذتی که تو یه اتفاق محال هست تو پایان دوری ها نیست!!
اما من؟!!!...
وحشتناک تر از همه اونا من بودم.
منی که داشتم اینجا اونارو میدم
اونا حداقل برای تسکین خودشون یا واسه عشق به مقصدشون کاری میکردن
اما من چی؟!
منی که اینجا بودم
من چیکار میکردم
روزها با خودکار هایی که روی کاغذ درد های منو مینویسن سپری میشن و شبها..
وشبها بیچاره این بالشت...!
فنجون اوردم پایین
چه قهوه لذت بخشی!!!
وقتی به ته فنجون خیره شدم،ماتم برد
از قهوه چیزی نموند!!!
قهوه تلخ همین زندگی این روزهای من بود که با شیرینی فکر به تو ته کشید...!
#بعدازظهرهای_تلخ...
وقتی هیچ چیزی به ذهنم نمیرسید و لبریز از حرفهای نگفته بودم..
داشتم دیوونه میشدم
برای خودم یه فنجون قهوه تلخ درست کردم و با یه ظرف شکر تا دم پنجره رفتم اخه عادت به خوردن قهوه تلخ نداشتم!
بوی قهوه مستم کرده بود
پرده رو کنار کشیدم
و فنجونو به دهنم نزدیک کردم..
محو تماشای بیرون شده بودم...
منظره زیبا و دلنشینی نداشت
هر چی بود ساختمون بود و ماشین و ادما..
ادمایی که تند تند میدویدند
بعضی ها اروم راه میرفتند
بعضی ها یه گوشه منتظر ایستاده بودن
به خودم گفتم خوشا به حال ادمایی که تند تند میدویدند اخه حتما یکی یه جایی منتظرشونه
و ادمایی که بدون هیچ عجله ارام ارام راه هر روزه رو میرفتن
اوناییم که منتظر ایستادن حتما منتظر شخص خاصین که نفس نفس زنان به سمتشون میاد و بالاخره این انتظار با چند دقیقه معطلی تموم میشه
و اونایی که تنها به زمین چشم دوختن و بیخیال و بی مقصد راه میرن،هر از چند گاهی یه جا توقفی بدون دلیل دارن و باز به مسیر ادامه میدن..!
اونا حتما دارن به کسی فکر میکنن که نیست
اخه همیشه لذتی که تو یه اتفاق محال هست تو پایان دوری ها نیست!!
اما من؟!!!...
وحشتناک تر از همه اونا من بودم.
منی که داشتم اینجا اونارو میدم
اونا حداقل برای تسکین خودشون یا واسه عشق به مقصدشون کاری میکردن
اما من چی؟!
منی که اینجا بودم
من چیکار میکردم
روزها با خودکار هایی که روی کاغذ درد های منو مینویسن سپری میشن و شبها..
وشبها بیچاره این بالشت...!
فنجون اوردم پایین
چه قهوه لذت بخشی!!!
وقتی به ته فنجون خیره شدم،ماتم برد
از قهوه چیزی نموند!!!
قهوه تلخ همین زندگی این روزهای من بود که با شیرینی فکر به تو ته کشید...!
#بعدازظهرهای_تلخ...
۳.۱k
۰۳ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.