خسته از مرگ و زندگیّ و سکون
در خیالاتِ ماهی تنها
که تمام بزرگی دنیا
کُرهی کوچکی پر از آب است
با همین یک دریچه از بالا
جادهای هست رو به خوشبختی
رو به دنیای بهتری... اما
-جلوی زندگی کم آوردم
جلوی چشمهای این دریا
ماهی کوچکی شدم در تُنگ
که فقط دور میزند خود را-
خسته از مرگ و زندگیّ و سکون
ماهی از تُنگ میپرد بیرون
میرود تا همیشهی تقدیر
در دلِ استوانهای دلگیر
که شعاعش بزرگتر شدهاست
با همان دردهای بیتغییر
دور فوّاره باز میچرخد
ماهیِ گیجِ آبهای اسیر
که به این چند متر جا خوش باش
که تهِ جادههای بسته بمیر
-باز راهی شدم به رؤیاها
به جهانهای انعطافپذیر-
خسته از مرگ و زندگیّ و سکون
ماهی از حوض میپرد بیرون
-سهم من بغضهای سنگین است
تلخیِ خوابهای شیرین است
پشت این احتضار پوسیدم
همهی زندگیم تلقین است
چارهی دردهای بیدرمان
فندک و چند لیتر بنزین است!-
ماهیِ خسته پشت سد تنهاست
کفِ این رودخانه غمگین است
با خودش فکر میکند: اینجاست؟!
با خودش فکر میکند: این است؟!
خسته از مرگ و زندگیّ و سکون
ماهی از رود میپرد بیرون
آخرِ جادههای بیمقصد
ماهی از دور دل به دریا زد
آبیِ آسمانیاش را دید
ناامید از همه، گذشت از سد
-توی یک قاب عکس جا ماندم
در افقهای دور، رو به ابد
دارم از کادر میزنم بیرون
روحم از تُنگها به تَنگ آمد
دل به هر چیز و هر کسی بستم
مثل دریا شد و مرا پس زد-
خسته از #مرگ و زندگیّ و سکون
ماهی از آب میپرد بیرون...
که تمام بزرگی دنیا
کُرهی کوچکی پر از آب است
با همین یک دریچه از بالا
جادهای هست رو به خوشبختی
رو به دنیای بهتری... اما
-جلوی زندگی کم آوردم
جلوی چشمهای این دریا
ماهی کوچکی شدم در تُنگ
که فقط دور میزند خود را-
خسته از مرگ و زندگیّ و سکون
ماهی از تُنگ میپرد بیرون
میرود تا همیشهی تقدیر
در دلِ استوانهای دلگیر
که شعاعش بزرگتر شدهاست
با همان دردهای بیتغییر
دور فوّاره باز میچرخد
ماهیِ گیجِ آبهای اسیر
که به این چند متر جا خوش باش
که تهِ جادههای بسته بمیر
-باز راهی شدم به رؤیاها
به جهانهای انعطافپذیر-
خسته از مرگ و زندگیّ و سکون
ماهی از حوض میپرد بیرون
-سهم من بغضهای سنگین است
تلخیِ خوابهای شیرین است
پشت این احتضار پوسیدم
همهی زندگیم تلقین است
چارهی دردهای بیدرمان
فندک و چند لیتر بنزین است!-
ماهیِ خسته پشت سد تنهاست
کفِ این رودخانه غمگین است
با خودش فکر میکند: اینجاست؟!
با خودش فکر میکند: این است؟!
خسته از مرگ و زندگیّ و سکون
ماهی از رود میپرد بیرون
آخرِ جادههای بیمقصد
ماهی از دور دل به دریا زد
آبیِ آسمانیاش را دید
ناامید از همه، گذشت از سد
-توی یک قاب عکس جا ماندم
در افقهای دور، رو به ابد
دارم از کادر میزنم بیرون
روحم از تُنگها به تَنگ آمد
دل به هر چیز و هر کسی بستم
مثل دریا شد و مرا پس زد-
خسته از #مرگ و زندگیّ و سکون
ماهی از آب میپرد بیرون...
۴.۰k
۲۶ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.