همزن و آبمیوه گیری ام را از هم جدا کردم

"همزن " و "آبمیوه گیری" ام را از هم جدا کردم .

زن و شوهرند و همیشه ی خدا با هم دعوا میکنند !
همزن نه به این خاطر که در اسمش زن دارد بل برای این که همه چیز را به هم می آمیزد و از این آمیزش بهترین چیزها را تحویل آدم میدهد ؛ زن است ... مثل سر هم کردن یک غذای خوشمزه با چند دانه تخم مرغ و دو سه تا گوجه ! حالا کار نداریم بین جاری و مادرشوهر و کل زندگی را هم بلد است خیلی حرفه ای به هم بزند !
آبمیوه گیری اما مرد است که همه چیز خوار است و فقط اگر جلویش سنگ بگذاری صدایش در می آید .
مردی است که نتیجه ی تلاش هایش را دو دستی تقدیم آدم میکند !
کاری نداریم به اینکه گاهی خوب بلد است قلب آدم را مچاله و خون قلب را در شیشه ای تقدیم کند !😉 صدای دعوای این زن و شوهر آرامش را از شب های آشپزخانه ام برده بود که از هم دورشان کردم !
چند روزی بود که جز صدای پچ پچ تخم مرغ ها و غرغر یخچال که یک پیرمرد اخموی عاشق شطرنج است و خواب درست و حسابی هم ندارد صدایی نمی آمد تا امروز که از آشپزخانه ام صدای دریا شنیدم !

مثل بچگی ها که از اول جاده چالوس و هنوز نرسیده به رستوران ارکیده هی غر میزدم "پس دریا کو ؟

و بابا میگفت" پشت این کوه ...پشت اون درختا ...فعلا تو این تونل جیغ بزن تا برسیم ! " پشت تمام کابینت ها را گشتم ؛ یخچال را حتی کشیدم بیرون اما هیچ دریایی نبود !
من دریا را خیلی دوست ندارم ؛ بیشتر عاشق بچه های دریا هستم !

دریا سختگیر است ؛ آنقدر بچه هایش را میفرستد توی دل ماجراها و اجازه میدهد سختی ها را تحمل کنند که نتیجه اش صاف و صیقلی شدنشان است .

بچه های دریا با هم برخورد میکنند ؛ ممکن است سر و دست هم را بشکنند اما دل همدیگر را هیچ وقت !
هیچکدام جای آن یکی را تنگ نمیکند و سهم بیشتری از دریا نمیخواهد .
آنموقع که کنار ساحل جمعشان کردم و آوردم خانه ام ؛ فکر نمیکردم آنها دل تنگ دریا بشوند یا شاید هم خودم را به آن راه میزدم که " سنگ ها زود عادت میکنند " و سنگ ها به من و من به سنگ ها زود عادت کردیم اما با دل ِ تنگ ... صدای دریای توی آشپزخانه ام ؛صدای درد و دل ِسنگ ها است ... تنها آرزویی که سنگ ها داشتند این بود که کاش جای گرد و بیضی بودن شبیه قلب باشند و من آرزویشان را برآورده کردم .

_توی خانه ی شما صدای کوه و جنگل و بیابان و دریا نمی آید ؟ دعوای وسایل برقی ها چی ؟🤭
اگر خوب گوش کنید چطور ؟

#سارا_حمزه
دیدگاه ها (۰)

درِ اتوبوس باز و زنی سالخورده با کیسه‌های خرید به دست، سوار ...

تو دلت برام تنگ نشد؟صبحا وقتی بیدار شدی،شبا موقع خواب،نگاه ن...

تا وقتی که اشتباهاتت رو گردن نگیری و نپذیری ، تا وقتی که مدا...

در بعضی آلبوم‌های قدیمی و تکه پاره، عکس‌هایی پیدا می‌شود که ...

ازمایشگاه سرد

P41ا.ت ویوعصبی نگاهم کرد که کمی لرزیدم ....با زنگ خوردن گوشی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط