یادمه اون موقع رسم نبود زنی که کتک میخوره عینک آفتابی بذ

یادمه اون موقع رسم نبود زنی که کتک می‌خوره عینک آفتابی بذاره تا کبودی صورتشو پنهان کنه. برای همین هروقت مامانم منو می‌برد مدرسه، همه نگاهش میکردن.
کلاس اول بودم. شب قبلش بابام اینقدر با لگد تو صورت و پهلو و پاهای مامانم زده بود که همسایه پایینی ها به زور تونستن از زیر مشت و لگدش مامانمو نجات بدن. اینقدر خودمو انداخته بودم رو مامانم تمام بدنم درد میکرد اما مامانم برای اینکه ما غصه نخوریم نه گریه کرد نه ناله.
فرداش وقتی منو گذاشت مدرسه ازپشت نگاش کردم دیدم حالا که خیالش راحت شده نمی‌بینمش، داشت گریه میکرد پاشو رو زمین می‌کشید و می‌رفت.
کی گفته زمان فراموشی میاره؟ :)


_ناشناس

•••
#عاشقانه_خاص#بیو#سریال#موزیک#تکس#کلیپ#ادیت#زیبا#سردار #دلها#سینمایی#گل#پروفایل#رستوران#غذا#محلی#لایک#شات#فالو#زیبایی#طبیعت#کیک#استان#آبشار#مشاوره#کنکور#معرفی_کتاب#سال_نوروز#مذهبی#محرم#گربه
#گل_پیچک
دیدگاه ها (۳۶)

امروز یه پسر ۱۹ ساله اومده بود آموزشگاه ثبت نام كنه مثل اینک...

دست کشیدم رو چشماش و زمزمه کردم :رنگ چشمات بارون رو به یادم ...

گذشت زمان و روزها میتوانند پدید آورنده یک تولد، یک شروع، یک ...

در لای انگشتانم، مویرگ های مغزم، بین نفس کشیدنم، مکث بین کلم...

من و ملاقات با BTSpart «1»مادرم طراح مد معروفی بود از پاریس ...

# رز _ سیاه PART _ 48 تهیانگ: کنار تختش نشسته بودم و دستشو ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط