رفتم و ازمحضرت قلبی پریشان می برم

.....
رفتم و ازمحضرت قلبی پریشان می برم
ارمغان از پیش تو، یک جسم بی جان می برم

یک شب پاییزگون از رعد و برق خنده ات
آذر چشم تو را، تا مهر و آبان می برم

چتری از عطرِ لطافت می گذاری بر سرم
از کنارت چشم هایی غرق باران می برم

گرچه داری بی سبب چشمک پرانی می کنی
از شب چشمِ تو اندوه فراوان می برم

نازنینم! غمزه کن، شهر دلم، قاجاری است
هفت باغ از زیره ی چشمت به کرمان می برم

از لبانت شیره ی انگور می ریزد به باغ
خاطراتت را شبی تا شهر ماهان می برم

بس پریشان حالم از عاکف نشان پرسیده ام
شکوه ها را پیش آن گیسو پریشان می برم....
دیدگاه ها (۳)

.....عجب بن بست زیبایی،من و دل مانده ایم و توشده امشب تماشائ...

....یک شاخه گُـــــل کوچک مریم طلب منصد تا طلب تــوست یکی هـ...

....روزها با فکر او دیوانه ام، شب بیشترهر دو دلتنگ همیم اما ...

.....از نگاه تو چه پیداست که در آشوبیمدتی هست دلت حال غریبی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط