داستانک؛ ️باز هم غیبت!
✍️باز هم غیبت!
🌸با پر روسری حریرم خودم را باد زدم. چای داغی که بعد کیک شکلاتی خوردم، حسابی گرمم کرده است. دخترک صاحبخانه با آن پیراهن نازش، خوشحال کادوهای باز شده اش را به زیر بغل گرفت و با مراقبت به اتاقش رفت.
🍃خوردنی ها که تمام شد، خانوم های فامیل به تقلای حرف زدن افتادند و از سیر تا پیاز اتفاقهایی که در ذهنشان رسوخ کرده را با آب و تاب تعریف کردند.
🌺مهین خانوم با غیظ رو به همه پرسید:
«شما دعوت شدید مجلس عقد دختر اشرف سادات؟ انگار که کلا فامیل هاش رو از یادش برده. دیگه ما رو هم دعوت نکنه پس کی رو دعوت کرده؟»
🍃خدابیامرزدت مادر که در خوبی ها مثل نداشتی! الان اگر اینجا بودی پیشانی سفیدت به چین می افتاد و میگفتی: «نه بابا ..خدا خیرشون بده. من که اصلا حوصله نداشتم بریم اونجا ...»
🍃نرگس خانوم، دختر عمه ام، سری تکان داد و گفت:« من میدونم همش تقصیر شوهرشه که دعوت نمیکنه. آب از دستش نمیچکه. درست مثل شوهر من. بخت و اقبال ندارم که. همش باید از دستش غصه بخورم.» گوشه ی چشمش را مروارید های سفید پر میکند.
🌸بجای دیگران تصویر مادر مهربانم جلوی چشمم را میگیرد و جوابش را میدهد: «عزیز دلم غصه نخور. اگه غم هات رو برای دیگران بگی، آرومتر که نمیشی هیچ . ناراحتی ات هم بیشتر میشه. عیب و ایرادای شوهرت رو توی دلت دفن کن و به هیشکی نگو...»
🍃ملیحه خانم صاحب خانه سینی دوم چایی را تعارف کرد و گفت: «ای خواهر! تقصیر مادراشونه... از بس که چیز توی گوششون میخونند. والا اون روز مادرشوهر من برگشته گفته ... .»
🌺تصویر مادر در برابرم اخم میکند و صورتش را برمیگرداند. دست به دیوار میگیرد تا بلند شود: «پاشو پاشو بسه این حرفا رو زدی. هی بشین و بدی مردم رو تعریف کن. اصلا نیمه پر لیوان رو هم میبینی؟! و آنقدر غرق حضورش شدم که دلم نیامد همچنان ناراحتی اش را ببینم.»
🍃خدا بیامرزدت مادر، کاش اینجا بودی تا گوشهایم پر از حرفهای خوبت میشد.
🌸از جایم بلند شدم. پسرم را صدا زدم و خودم را اماده کردم. روسری را روی سرم میکشم و با لبخند تشکر میکنم: «دستتون دردنکنه ملیحه جان. خیلی عالی بود. انشالله خوشبخت و عاقبت بخیر بشه دخترت.»
🍃مهین خانم به ساعت طلایی رنگ دستش نگاه میکند. نرگس خانوم هم از جایش بلند میشود و بچه هایش را صدا میزند تا حاضر شوند. با بدرقه گرم ملیحه خانم خوشحال از خانه شان خارج میشوم.
#داستانک
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_شاهد
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌸با پر روسری حریرم خودم را باد زدم. چای داغی که بعد کیک شکلاتی خوردم، حسابی گرمم کرده است. دخترک صاحبخانه با آن پیراهن نازش، خوشحال کادوهای باز شده اش را به زیر بغل گرفت و با مراقبت به اتاقش رفت.
🍃خوردنی ها که تمام شد، خانوم های فامیل به تقلای حرف زدن افتادند و از سیر تا پیاز اتفاقهایی که در ذهنشان رسوخ کرده را با آب و تاب تعریف کردند.
🌺مهین خانوم با غیظ رو به همه پرسید:
«شما دعوت شدید مجلس عقد دختر اشرف سادات؟ انگار که کلا فامیل هاش رو از یادش برده. دیگه ما رو هم دعوت نکنه پس کی رو دعوت کرده؟»
🍃خدابیامرزدت مادر که در خوبی ها مثل نداشتی! الان اگر اینجا بودی پیشانی سفیدت به چین می افتاد و میگفتی: «نه بابا ..خدا خیرشون بده. من که اصلا حوصله نداشتم بریم اونجا ...»
🍃نرگس خانوم، دختر عمه ام، سری تکان داد و گفت:« من میدونم همش تقصیر شوهرشه که دعوت نمیکنه. آب از دستش نمیچکه. درست مثل شوهر من. بخت و اقبال ندارم که. همش باید از دستش غصه بخورم.» گوشه ی چشمش را مروارید های سفید پر میکند.
🌸بجای دیگران تصویر مادر مهربانم جلوی چشمم را میگیرد و جوابش را میدهد: «عزیز دلم غصه نخور. اگه غم هات رو برای دیگران بگی، آرومتر که نمیشی هیچ . ناراحتی ات هم بیشتر میشه. عیب و ایرادای شوهرت رو توی دلت دفن کن و به هیشکی نگو...»
🍃ملیحه خانم صاحب خانه سینی دوم چایی را تعارف کرد و گفت: «ای خواهر! تقصیر مادراشونه... از بس که چیز توی گوششون میخونند. والا اون روز مادرشوهر من برگشته گفته ... .»
🌺تصویر مادر در برابرم اخم میکند و صورتش را برمیگرداند. دست به دیوار میگیرد تا بلند شود: «پاشو پاشو بسه این حرفا رو زدی. هی بشین و بدی مردم رو تعریف کن. اصلا نیمه پر لیوان رو هم میبینی؟! و آنقدر غرق حضورش شدم که دلم نیامد همچنان ناراحتی اش را ببینم.»
🍃خدا بیامرزدت مادر، کاش اینجا بودی تا گوشهایم پر از حرفهای خوبت میشد.
🌸از جایم بلند شدم. پسرم را صدا زدم و خودم را اماده کردم. روسری را روی سرم میکشم و با لبخند تشکر میکنم: «دستتون دردنکنه ملیحه جان. خیلی عالی بود. انشالله خوشبخت و عاقبت بخیر بشه دخترت.»
🍃مهین خانم به ساعت طلایی رنگ دستش نگاه میکند. نرگس خانوم هم از جایش بلند میشود و بچه هایش را صدا میزند تا حاضر شوند. با بدرقه گرم ملیحه خانم خوشحال از خانه شان خارج میشوم.
#داستانک
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_شاهد
🆔 @tanha_rahe_narafte
۳.۴k
۰۱ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.