خاطرات کاملا کرونایی

✔️✅ یه آقایی بود هر وقت که میرفتم بیمارستان می‌دیدم یه آجر گذاشته زیرش و چند متری بیمارستان نشسته .
باز هم دیدمش، بازم مثل همیشه داد میزد و گریه می‌کرد که اجازه بدن بره داخل
رفتم جلو و ازش که پرسیدم گفت خانمش مبتلا به کروناست
با مسئولیت خودم لباس ایزوله تنش کردیم و بردمش طبقه سوم
اشکاش رو پاک کرده بود انگار نه انگار که همون آدم چند دقیقه قبله، چشماش برق میزد
خانمش ۷۰ سالشه و فشار خون به سطح خطرناکی پایین اومده و منجر به شوک سپتیک شده
اندام هاش به درستی کار نمی‌کرد تا جایی که به طور کامل از کار افتاد
و همین‌طور نارسایی چند عضو
وارد که شد با چشمای خودم دیدم لرزش پاهاشو
سعی می‌کرد محکم قدم برداره
سعی می‌کرد زار نزنه ولی صداش میلرزید
گفت سلام سرور پاشو ببین کی اومده
پاشو خانوم جون
واسه همه منصور خان هستم و واسه تو خاک زیر پات پاشو دارم دق می‌کنم
گفت میگن این کروناهه آدمو بی نفس می‌کنه طوری‌که نمی‌تونی نفس بکشی و جون میدی
گفت من از این بیماری نمی‌ترسم من از نبود تو می‌ترسم، نباشی من نفس ندارم و الان هر لحظه درحال جون دادنم

وقتی بیرون اومدیم شروع کرد به گریه کردن، مرد به اون بزرگی جلوی من عین بچه ها گریه می‌کرد
گفت خوب خودمو نگه‌داشتم دخترم نه ؟
گفت مردِ و غرورش نخواستم اون‌جا گریه کنم
نمیدونید چه حالی داشتم
با هرجملهء اون آقا میشد ساعت‌ها گریه کرد
فکر نمی‌کردم کسی پیدا شه این‌قدر عاشق
♥∞
به همسرم گفتم یعنی ما دوتا هم مثل اینا میشیم ؟!¡
فقط یه جمله گفت : فرشته م، دوستت دارم؛ خیلی
♥♪
+ و من باور دارم که ماهم مثل اون خانم و آقا میشیم

پ.ن : تصویری که واسه همسرجان فرستاده بودم
شیفت های... ( فحش خیلی بد ) (^_^)
مراقب خودتون باشید
مارو هم دعا کنید
#فرشته_صادقی
💛🌻🍃☄️
دیدگاه ها (۸۸)

آرامشِ من

عشق و گل نرگس

تابستان و عشق

⁷𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭 اومدن سر میز نشستن که اصن اون حال ...

black flower(p,315)

پارت:۱۴ My little mafia

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط