اومدن سر میز نشستن که اصن اون حال خوبم رفت
⁷𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭
اومدن سر میز نشستن که اصن اون حال خوبم رفت
« ویو کوک »
از وقتی اومدم سوجین باهام حرف نمیزنه، نگاهمم نمی کنه
اون اولش هم یه سلام خشک و خالی سرد بهم کرد که انگار اجباریه
نمی دونم دلیل این رفتارشو، سوجین دختره خیلی سختی بود، طوری که خیلی سخت میشد دلیل ناراحت شدنش رو پیدا کرد
داشتم فکر می کردم که با صدای سویونگ به خودم اومدم
سویونگ( همون دختره که همراه کوک بود): عزیزم چی می خوری؟
کوک: آیس کارامل ماکیاتو
خب سویونگ دوست دخترم بود
چرا؟
از اون شهربازی هروقت به سوجین نگاه می کنم یه حسی سراغم میاد
اون حس لعنتی باعث شد که یه دختر رو بیارم توی زندگیم تا شاید اون حس از سرم بپره
۵ ماهی هست که سعی دارم اون حس لعنتی رو از سرم بپرونم
ولی با دیدن سوجین باز برمیگردم سر خونه ی اول
با حس اینکه کسی نگاهم می کنه سرم رو بالا گرفتم که سوجین نگاهشو ازم گرفت
اصن از اینکه سوجین باهام سرد رفتار می کنه خوشم نمیاد
بعضی اوقات حس می کنم اون میدونه من از این رفتارش خوشم نمیاد به خاطر همین دست میزاره روی نقطه ضعفم
ولی خب میدونم که اون هیچی نمیدونه
« ویو سوجین »
حدود یه ۳۰ دقیقه ای بود که اینجا بودیم
سعی می کردم به کوک نگاه نکنم
ازش دلخورم بودم
البته خوب این خودخواهیه
من ۱۳ سالمه هرجوری هم که باشه باز هم نمی تونم توجه کوک رو جلب کنم چون برای اون من یه بچم
ولی جدا از بحث این دختره که همراه کوک اومده خیلی به سوهو نگاه می کنه
غیرت خواهرونم بالا اومده...
( ۴۰ دقیقه بعد)
شام رو خوردیم و می خواستیم بریم
کوک کلا توی خودش بود و اصلا زیاد حرف نزد، اون کوک پر حرفی که حتی اگر دهنش رو با چسب می چسبوندی بازم حرف میزد امروز ساکت ساکت بود
فقط یه صحبت کوچکی با داداشم کرد
کلا فقط این دختره داشت با داداشم حرف میزد و اصلا خوشم نمیومد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ای بابا از این جونگکوک
ولی من حس های خوبی به این دختره ندارم
اینم یه پارت خدمت شما
شرط: این سه پارتی که دادم بالای ۱۰ لایک بشه🌿
اومدن سر میز نشستن که اصن اون حال خوبم رفت
« ویو کوک »
از وقتی اومدم سوجین باهام حرف نمیزنه، نگاهمم نمی کنه
اون اولش هم یه سلام خشک و خالی سرد بهم کرد که انگار اجباریه
نمی دونم دلیل این رفتارشو، سوجین دختره خیلی سختی بود، طوری که خیلی سخت میشد دلیل ناراحت شدنش رو پیدا کرد
داشتم فکر می کردم که با صدای سویونگ به خودم اومدم
سویونگ( همون دختره که همراه کوک بود): عزیزم چی می خوری؟
کوک: آیس کارامل ماکیاتو
خب سویونگ دوست دخترم بود
چرا؟
از اون شهربازی هروقت به سوجین نگاه می کنم یه حسی سراغم میاد
اون حس لعنتی باعث شد که یه دختر رو بیارم توی زندگیم تا شاید اون حس از سرم بپره
۵ ماهی هست که سعی دارم اون حس لعنتی رو از سرم بپرونم
ولی با دیدن سوجین باز برمیگردم سر خونه ی اول
با حس اینکه کسی نگاهم می کنه سرم رو بالا گرفتم که سوجین نگاهشو ازم گرفت
اصن از اینکه سوجین باهام سرد رفتار می کنه خوشم نمیاد
بعضی اوقات حس می کنم اون میدونه من از این رفتارش خوشم نمیاد به خاطر همین دست میزاره روی نقطه ضعفم
ولی خب میدونم که اون هیچی نمیدونه
« ویو سوجین »
حدود یه ۳۰ دقیقه ای بود که اینجا بودیم
سعی می کردم به کوک نگاه نکنم
ازش دلخورم بودم
البته خوب این خودخواهیه
من ۱۳ سالمه هرجوری هم که باشه باز هم نمی تونم توجه کوک رو جلب کنم چون برای اون من یه بچم
ولی جدا از بحث این دختره که همراه کوک اومده خیلی به سوهو نگاه می کنه
غیرت خواهرونم بالا اومده...
( ۴۰ دقیقه بعد)
شام رو خوردیم و می خواستیم بریم
کوک کلا توی خودش بود و اصلا زیاد حرف نزد، اون کوک پر حرفی که حتی اگر دهنش رو با چسب می چسبوندی بازم حرف میزد امروز ساکت ساکت بود
فقط یه صحبت کوچکی با داداشم کرد
کلا فقط این دختره داشت با داداشم حرف میزد و اصلا خوشم نمیومد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ای بابا از این جونگکوک
ولی من حس های خوبی به این دختره ندارم
اینم یه پارت خدمت شما
شرط: این سه پارتی که دادم بالای ۱۰ لایک بشه🌿
- ۱۹.۲k
- ۰۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط