پارت حتی تصورشم برام سخت بود پیش از حد سخت

پارت ¹⁵: حتی تصورشم برام سخت بود.... "پیش از حد سخت"

(ساعت ۲۱:٠٠)
(جیمز🔮🕸)

با کلارک شامو خورده بودیم و روی تختای توی اتاق خونم خوابیده بودیم
دیانا هم رفته بود خونش......
خوابم نمیبرد.... برای همین داشتم به اتفاقات امروز فکر میکردم
کلارک داشت خروپف میکرد.... البته خروپوفاش مثل خر خر گربه بود وقتی اون گربه رو ناز میکردی، ولی خب مهم نبود
بهش نگاه کردم، یه بالشت رو برداشته بود و بغلش کرده بود، باید بگم اگه من یا هر کس دیگه ای به جای اون بالشت بودیم یا استخونامون میشکست یا خفه میشدیم.... در اون حد بالشت رو سفت گرفته بود
باید بگم... کلارک خیلی تنهاس.... و خب اصلا علاقه و انگیزه ای برای حرف زده در مورد گذشتش نداره..... ولی داخل گذشتش عرق شده....
به دور و بر نگاه کردم..... در حدی خسته بودم که وقتی پلک میزدم سرم درد میگرفت... ولی خوابم نمیبرد
راستشو بخواین... داشتم در مورد جیونگ وو فکر میکردم... تا جایی که توی کتابای افسانه ای خوندم.... اون اون یه شیطانه که دارای قدرت زیادیه که حتی از خدای شیاطین هم بیشتره... ولی وقتی که از قدرتش پیش از حد استفاده میکرد دیوونه میشد
داشتم به همه چیز و هنه اتفاقات و همه اونا فکر میکردم.....
که یهو متوجه یه چیزی شدم، گفتم:(وای نه.....)
تا جایی که توی کتاب شیاطین خونده بودم..... امپراطور شیاطین اونو کشته و یک شمشیر رو فرو کرده توی قلبش.... این عادی بود..... ولی اینکه امپراطور شیاطین پدر کلارکه و عموی کلارک که برادر خود امپراطور شیاطین میشده رو کشته..... این غیر منطقی بود....
حتی تصورشم برام سخت بود.... پیش از حد سخت....
کم کم داشتم نگران میشدم و میترسیدم....
نفس عمیقی کشیدم.... یکم بهتر شدم.......
از تختم بلند شدم که برم آب بخورم.... در اتاقو باز کردم و رفتم به سمت آشپزخونه
از وقتی بچه بودم.... تاریکی برام خیلی مرموز بود...
و خب این باعث ترس میشد
همش فکر میکردم یه نفر داره پشت سرم میاد و بهم نگاه میکنه... ولی وقتی برقارو روشن میکردم کسی نبود.... هیچکس...
و خب باید بگم همینجور که داشتم آب میخوردم یه عالمه سوال توی ذهنم ایجاد میشد... که برای جواب دادن بهشون باید یه سال وقت بزاری
آبمو خوردم و رفتم به سمت اتاق
سرم خیلی درد میکرد، از بی خوابی بود
وارد اتاق شدم
خوش به حال کلارک...... خیلی راحت خوابش برده بود....
البتـــــــه..... راستشو بخواین اون یا اصلا نمیخوابه یا اگر هم بخوابه یه جوری میخوابه که هیچکس نتونه بیدارش کنه(مثل خود نویسندس😂)
روی تختم دراز کشیدم و به سوالاتی که توی ذهنم ایجاد میشد فکر کردم... کم کم.... خوابم برد......

ادامهـ دارد....

بقیه پارت های رمان: https://wisgoon.com/c/1920495/

#سونیک#شدو#آرت#آرتیست#نقاشی#نقاش#رمان#داستان#کمیک#اوسی
دیدگاه ها (۱۷)

آرت جدید

ادیت گاچا جدید

ادیت جدید

پارت ¹⁴: دستام از بس نوشته بودم درد میکردن.... (ساعت ۹:۴۵)(ش...

جیمین فیک زندگی پارت ۶۰#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط